مقالات/ستايش سعدی از زبان جامی
ستايش سعدی از زبان جامی1 ستايش سعدی از زبان جامی2 ستايش سعدی از زبان جامی3 ستايش سعدی از زبان جامی4 ستايش سعدی از زبان جامی5 ستايش سعدی از زبان جامی6 ستايش سعدی از زبان جامی7 ستايش سعدی از زبان جامی8

شاعران بزرگ آسماني ما هر يك مورد ستايش شاعران پسين خويش بودهاند، چنانكه انوري درباره فردوسي گفت:
آفرين بر روان فردوســي
آن همايون هماي فرخنده 
او نه استاد بود و ما شاگرد
او خداوند بود و ما بنــــده 
و نظامي در مقام فردوسي گفت : 
سخن سنجي آمد ترازو به دست 
درست زرانـــدود را ميشكست
اسكندرنامه 

و اميرخسرو دهلوي در مقام نظامي در قياس با خويش گفت : 
نظم نظامي به لطافت چو در
وز در او سر به سر آفاق پر 
پخته از او شد چو معاني تمام
خام بود پختن سوداي خام 
مثنوي او راست دعايي بگوي
بشنوش از دور ثنايي بگوي 
اين همه زانصاف بود زور نيست
گر تو نبيني دگري کور نيست 

و نيز شيخ بهايي در ستايش مثنوي، بدين نگاه كه مثنوي سراسر شرح لطايف آيات قرآني است گويد: 
مثنوي معنوي مولوي 
هست قرآني به لفظ پهلوي 
من نميگويم كه آن عالي جناب 
هست پيغمبر ولي دارد كتاب 

و مولانا خود از عطار و سنايي چنين ياد ميكند: 
عطار روح بود و سنايي دو چشم او 
ما از پي سنــــايي و عطار آمديم

چنانكه در مثنوي نيز از سنايي با عنوان حكيم غزنوي به اردات و تعظيم ياد كرده است: 
از حكيم غزنوي بشنو تمام 
ترك جوشي كردهام من نيم خام 

و حاجي سبزواري، حافظ را چنين ستوده است كه:
هزاران آفرين بر جان حافظ 
همه غرقيم در احسان حافظ 
ز هفتم آسمان غيب آمد 
لسان الغيب اندر شأن حافظ

از جمله شيخ اجل سعدي شيرازي نيز از روزگار خويش تاكنون پيوسته مورد تحسين عام و خاص بوده و بخصوص مدح و ثناي شاعران بزرگ را نسبت به خود برانگيخته است. امير خسرو دهلوي كه در مثنوي مريد نظامي و در غزل سر سپردة شيخ اجل سعدي است، در بيت زير، شراب، يعني محتواي غزل خود را، از خمخانة شيخ شمرده است: 
خسرو سرمست اندر ساغر معني بريخت 
باده از خمخانة شيخي كه در شيراز بود 

ملك الشعراي بهار، پيشرو شاعران بازگشت به سبك خراساني در تضمين بسيار زيبايي كه از غزل معروف سعدي به مطلع: 
مشنو اي دوست كه غير از تو مرا ياري هست 
يا شب و روز بجز فكر توام كاري هست 

كرده، سعدي را در مقام پيامبري نشانده، و آثار او را به فرقان كه يكي از اوصاف قرآن به معني جدا كنندة حق و باطل است تشبيه كرده است، البته مقصود از كلمه پيامبر در اينگونه تعبيرات معني خاص نبوت كه ختم به رسول اكرم شده است نيست، و اگر گفته اند كه از سخن مولانا و سعدي و حافظ و نظامي و امثال اين بزرگان زنگ نبوت به گوش ميرسد، مقصود اين است كه آنان خبر بزرگ خدا و قيامت، و پيروي از عمل صالح را كه محور اصلي دعوت انبيا و ملاك سعادت دنيا و رستگاري آخرت است، در پردة تعبيرات شاعرانه به گوش جهانيان رسانيده اند، و به حقيقت چون دنباله رو و سخنگوي پيام انبيا هستند، مجازاً از آنان به پيام آور و لسان الغيب و آيينة غيب و صاحب كتاب و غيره ياد شده است.

راستي دفتر سعدي به گلستان ماند 
طيباتش به گل و سبزه و ريحان ماند 
اوست پيغمبر و اين نامه به فرقان ماند 
هر که او را کند انکار به شيطان ماند 
عشق سعدي نه حديثي است که پنهان ماند 
داستاني است که بر هر سر بازاري هست 

در چند دهه اخير، برخي از معاصران، مقام و منزلت معنوي و عرفاني سعدي را در نيافته و بيشتر او را شاعر سخن پرداز و نمونة كمال فصاحت و بلاغت شمرده و تغزلات عاشقانه او را يكسر به عالم خاک منسوب كردهاند، در حالي كه سعدي عارفي است پرشور و حال از عاشقان حضرت حق كه عشق به آفريدگار، او را عاشق تمامي آفرينش كرده است: 
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم ازوست 
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم ازوست

و عشق پاك او به خلق او را برانگيخته تا همگان را به معشوق ازل دعوت كند، و نام و ياد معشوق ازل را در دل و زبان عام و خاص زنده كند، چنانكه گفت: 
قصة حسن تو بر عالم و جاهل خوانم 
نامت اندر دهن پير و جوان اندازم 
و اين دعوت مستي بخش به عشق را در جامهاي مرصعي از الماس سخن به همگان هديه كرده است، چنانكه يكي از عاشقان او، شاعر فحل و تواناي معاصرش سيف الدين فرغاني در غزلي خطاب به او گفته است:

ز خمر عشق قدح هاست هر يكي غزلت
به مجلسي كه كسان ساز عشق بنوازند 
چو آب گشته روان از شرابخانة تو 
هزار نغمة ايشان ز يك ترانه تو

جوهر اصلي شعر سعدي همان ترانة ابدي است كه سرود دسته جمعي ذرات كائنات يعني مدح و تسبيح جمال مطلق و بيان اسرار معرفت حق است، چنانكه گفت: 
آفرينش همه تنبيه خداوند دل است 
دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار 
و به حقيقت سعدي اسرار معرفت را از برگ هاي كتاب آفرينش خوانده، و كلام منثور و منظوم خود را ترجمان آن اسرار كرده است، و اين كاري است كه جملة شاعران بزرگ جهان پيش از سعدي و پس از وي برگزيده و به عشق و ارادت در نقطه هاي كمال به پايان برده اند چنانكه شكسپير آسماني گفت:

اگر از غوغاي عالم و اشتغالات باطل دنيوي دمي آسوده شويم 
درختان را به هزار زبان سخنگو مي يابيم 
و از جوبيارها كتاب مي خوانيم 
و از سنگ موعظه مي شنويم 
و نشان خير و خوبي را در هر چيز مشاهده مي كنيم 
سعدي در يكي از قصايد كوتاهش بيتي به همين مضمون سروده كه پس از دويست سال، جامي، شاعر و نويسندة بزرگ عرفاني قرن نهم را مست كرده و در حكايت بسيار زيبايي شرح مستي خود و جمله كروبيان عالم بالا را از اين بيت بيان كرده است. اينك اين بيت سعدي ، و اين هم حكايت جامي در سبحه الابرار : 
برگ درختان سبز در نظر هوشيار هر ورقش دفتري است، معرفت كردگار

يكي از اكابر در واقعه ديد كه جمعي از ملايكه طبقهاي نور از بهر نثار وي ميبردند

سعدي آن بلبل شيراز سخن 
شد شبي بر شجر حمد خداي 
بست بيتي ز دو مصراع بهم 
جان از آن مژدة جانان مي‌يافت
عارفي زنده دلي بيداري
ديد در خواب كه درهاي فلك
رو نمودند زهر در زده صف
پشت بر گنبد خضرا كردند
با دلي دست خوش خوف و رجا
مژده دادند كه سعدي به سحر
چشم زخمي نرسد تا ز قضا
نقد ما كان نه به مقدار ويست
خواب بين عقدة انكار گشاد
به در صومعة شيخ رسيد
كه رخ از خون جگر تر مي‌كرد

 

در گلستان سخن دستان زن
از نواي سحري سحر نماي
هر يكي مطلع انوار قدم
برخرد پرتو عرفان مي‌تافت
كه نهان داشت برو انكاري
باز كردند گروهي ز ملك
هر يك از نور نثاري بر كف
رو درين معبد غبرا كردند
گفت كاي گرم روان تا به كجا
سفت در حمد يكي تازه گهر
مي‌سزد مرسلة گوش رضا
بهر آن نكته ز اسرار ويست
رو بدان قبلة احرار نهاد
از درون زمزمة شيخ شنيد
با خود آن بيت مكرر مي‌كرد

و سلام بر ستايشگران زيبايي باد 
حسين الهي قمشه اي
منبع : کتاب کيميا(1)، انتشارات روزنه ، صفحات 101-104