اين گفتار فشرده يک سخنراني پيرامون برخي طرح هاي تصويري است که نگارنده در سال 1367در گالري بامداد در تهران به معرض نمايش نهاد. اين طرح ها نقاشي نيست بلکه تجسمي از خيالات فلسفي نگارنده در زمينه زيبايي شناسي و به ويژه خلق آثار هنري از راه پيروي حرکات طبيعي است که لئوناردو داوينچي نيز بدان سفارش کرده است .
جهان آکنده از زيبايي است
از زمين زير پاي تا آسمان بالاي سر
و از ابر و موج تا کاغذ ابر و باد
و از بيرنگي عشق
تا نقوش رنگارنگ شمشيرهاي دمشق
از تقارن مهيب شير
تا لطافت نگاه آهو
از افسون نظم تا نظام بي نظمي
از رياضيات که شانه ي زلف پريشان عالم است
تا نسيم شعر که بيد مجنون دل را پريشان مي کند
همه جا نشاني از آن زيباست که نامش اوست
که نامش هوست
همه کائنات سرود خوان که هو، هو
و آدميان فاخته سان که کو، کو
زيبايي حقيقت است
و حقيقت زيبايي است
و هر دو عين وجودند
و هر سه عين عشقند
و هرچهار همان شادي مطلق اند
و هر پنج دل آدمي است که چون پنجه آفتاب
جامي از شراب نور به دست جهانيان مي دهد
دل آدمي ،
اگر چون دهکده عالم جايگاه آب و ملک و دام و دد نباشد
خانه عشق است
و آنجا چون اتاق هزار آئينه زليخا
به هر سو بنگرد،
جز جمال يوسف و يوسف جمال چيزي نمي بيند
تا نقش تو در ديده ما خانه نشين شد
هر جا که نشستيم چو فردوس برين شد مولانا
از خيال تو به هر سو که نظر ميکردم
پيش چشمم در و ديوار مصور مي شد سعدي
مراد دل ز تماشاي عـــالم چيست ؟
به دست مردم چشم از رخ تو گل چيدن حافظ
اگر به نصيحت مولانا که گفت:
جمال صورت غيبي ز وصف بيرون است
هزار ديده عاشق به وام خــــواه ، به وام
از عاشقان حليه جمالش که به تحير منسوبند،
ديده عشق وام کني و به تماشاي جهان پردازي ،
جهاني ديگر بيني؛ پر از فرشته
پر از رقص
پر از آواز
پر از نقاشي
پر از تنديس آسماني
و چون ، "هاولک اليس" خواهي گفت:
زندگي رقصي است به سوي خداوند
گر چشم پاک عشق بگشايي به عالم
وز خاک کوي دوست يابي توتيا را
هر ذره را رقصان به مهر دوست بيني
وز شوق دائم جنبش ارض و سما را
سرتاسر از غيب وشهود ملک هستي
فوج ملک بيني طبايع يا قوي را
بيني نشسته بر فــــــراز هر گيـــاهي
افرشـته اي تا پروراند آن گيــــا را
الهي قمشه اي
روزي بيا يد و آن روز دور نباشد
که آدميان بدين نگاه در هم بنگرند
و آنچه فرشتگان را در پيش آدم به سجود آورد
در ديده يکديگر ببينند
و با هم مهربان شوند.
آميختن طبيعي رنگ ها چون پيوند عاشقانه انسان ها زيباست
رنگ آبي رنگ خاکي را در آغوش مي گيرد
چنانکه آسمان زمين را
و از اين پيوند ،درخت و سبزه و گل و گياه و درياچه و جويبار پديد مي آيد
نقاش همچون باد بر رنگ هاي گزيده خويش مي وزد
و از اين وزش بر درياي کوچک رنگ ، موج ها و حباب ها پديد مي آيد
و دشت و صحرا و برف و بوران و طوفان نقش مي شود
چنانکه در طبيعت
نقاش نقطه اي از رنگ را همچون موج وسعت مي دهد
و چشمي پديدار مي شود، چشمي بر آسمان کوير
چشمي در زير زمين
چشمي بر لب دريا
ويا چشمي که چون خورشيد از زمين مي رويد
طبيعت، همان نقاش پنهان
با قلم موي باد و باران
و جنبش خاک و گردش افلاک
هر دم هزاران نقش بر بوم زمين و آسمان مي آفريند
که مدرنترين آبستره کاران يا انتزاع گرايان جهان در آن حيران مي شوند
کدام نظم و هماهنگي مرموز و پنهان
منحني ابرها و نيمرخ پردندانه کوهها
و رقص گستاخ و بي خيال امواج را زيبايي بخشيده است
چه نظامي بر بي نظمي کوه ،ابر و دريا فرمان مي راند
که هزار ماني نقاش را در سلسله گيسوي پريشان خود اسير کرده است
آيا مي توان آنچه را باد بر بوم کوير نقش مي کند
بر بوم کاغذ آورد
با همان شفافيت رنگ و بي خيالي طرح؟
آيا مي توان در هنر، طبيعتي ديگر آفريد؟
که با همان قوانين طبيعت الهي شکل گيرد؟
آيا مي توان خط مشيت الهي را در طبيعت يافت و درهنر دنبال کرد؟
و دانست که هر چه آن خسرو کند شيرين بود؟
آيا مي توان شعري به زيبايي يک درخت گفت؟
و نقشي به زيبايي يک سنجاب کشيد؟
و صد هزار کافرعشق را مجاب کرد و گفت:
مسلمانان مسلمانان مسلماني ز سر گيريد
که کفر از شرم يار من مسلمان وار مي آيد
مولانا ;
اين طرح ها تجسمي از اين خيالات است ،
يا خود هيچ نيست.
دکتر حسين الهي قمشه اي
منبع: کتاب کيميا (1) ، انتشارات روزنه ، صفحات 86-89