(61)
ترکيب پياله اي که در هم پيوست
بشکستن آن کجا روا دارد مست
چندين سر و پاي نازنين از سر و دست
برمهر که پيوست و به کين که شکست
(62)
جامي است که عقل آفرين مي زندش
صد بوسه ز مهر بر جبين مي زندش
اين کوزه گر دهر، چنين جام لطيف
مي سازد و باز بر زمين مي زندش
(63)
دارنده چو ترکيب طبايع آراست
از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست
گر نيک آمد شکستن از بهر چه بود
ور نيک نيامد اين صور ِعيب که راست
(64)
گويند بهشت و حورعين خواهد بود
آنجا مي ناب و انگبين خواهد بود
گر ما مي و معشوق گزيديم چه باک
چون عاقبت کار همين خواهد بود
(65)
آنگه که نهال عمر من کنده شود
واجزاي مرکبم پراکنده شود
گو زآنکه صراحيي کنند از گل من
حالي که پر از باده کني زنده شود
(66)
ماه رمضان گذشت و شؤال آمد
هنگام نشاط وعيش و قوال آمد
آمد گه آنکه خيکها اندر دوش
گويند که پشت پشت حمال آمد
(67)
زنهار ز جام مي مرا قوت کنيد
وين چهره کهربا چو ياقوت کنيد
چون مرده شوم به باده شوييد مرا
وز چوب رزم تخته تابوب کنيد
(68)
چندان بخورم شراب کاين بوي شراب
آيد ز تراب چون شدم زير تراب
تا بر سر خاک من رسد مخموري
از بوي شراب من شود مست وخراب
(69)
گر آمدنم به من بُدي نامدمي
ور نيست شدن به من بُدي کي شدمي
آن به نبُدي که اندر دير خراب
نه آمدمي نه بُدمي نه شدمي
(70)
هر روز برآنم که کنم شب توبه
از جام و پياله لبالب توبه
اکنون که رسيد وقت گل ترک مده
در موسم گل ز توبه يارب توبه
(71)
تا زهره و مه در آسمان گشت پديد
بهتر ز مي ناب کسي هيچ نديد
من در عجبم ز مي فروشان کايشان
به زآنچه فروشند چه خواهند خريد
(72)
افسوس که نامه جواني طي شد
وآن تازه بهار زندگاني طي شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
افسوس ندانم که کي آمد، کي شد
(73)
گر بر فلکم دست بُدي چون يزدان
برداشتمي من اين فلک را ز ميان
از نو فلک دگر چنان ساختمي
کآزاده به کام دل رسيدي آسان
(74)
مهتاب به نور، دامن شب بشکافت
مي نوش دمي بهتر از اين نتوان يافت
خوش باش و مينديش که مهتاب بسي
اندر سر خاک يک بيک خواهد تافت
(۷۵)
ياران چو به اتفاق ميعاد کنيد
خود را به حال يکدگر شاد کنید
ساقي چو مي مغانه در کف گيرد
بيچاره فلان را به دعا ياد کنيد