گفت: جوهر چون تواند خورد کس 
                                                    
                                                                                                                                                                                                
                                                         
گِردهای دو نان مرا قوت است و بس 
                                                    
                                                                                                                                                                                                
                                                         
کارِ من بیشک چو کارِ خاص و عام 
                                                    
                                                                                                                                                                                                
                                                         
میشود روزی به دو گِرده تمام 
                                                    
                                                                                                                                                                                                
                                                         
شاه گفتش چون نمیخوردی گهر 
                                                    
                                                                                                                                                                                                
                                                         
مینبایِستَت دو گِرده بیشتر 
                                                    
                                                                                                                                                                                                
                                                         
مینشد در روم این دو گِرده راست 
                                                    
                                                                                                                                                                                                
                                                         
کز چنان جاییت بر بایست خاست؟ 
                                                    
                                                                                                                                                                                                
                                                         
جملۀ عالم به زیرِ پای کرد 
                                                    
                                                                                                                                                                                                
                                                         
عزمِ یکیک شهر و یکیک جای کرد؟ 
                                                    
                                                                                                                                                                                                
                                                         
راه میپیمود با چندین سپاه 
                                                    
                                                                                                                                                                                                
                                                         
کرد چندینی رعیت را تباه؟ 
                                                    
                                                                                                                                                                                                
                                                         
این دو گِرده راست میبایست کرد 
                                                    
                                                                                                                                                                                                
                                                         
هم به روم آزاد میبایست خورد 
                                                    
                                                                                                                                                                                                
                                                         
چون از او بشنود اسکندر دلیل 
                                                    
                                                                                                                                                                                                
                                                         
کرد از آنجا هم در آن ساخت رَحیل 
                                                    
                                                                                                                                                                                                
                                                         
در سفر گفت: این فُتوحم بس بوَد 
                                                    
                                                                                                                                                                                                
                                                         
تا قیامت قوتِ روحم بس بوَد 
                                                    
                                                                                                                                                                                                
                                                         
ترک گفتم من سفر یکبارگی 
                                                    
                                                                                                                                                                                                
                                                         
عزلتی جویم از این آوارگی 
                                                    
                                                                                                                                                                                                
                                                         
هیچ کس را در جهانِ بحر و بر 
                                                    
                                                                                                                                                                                                
                                                         
از قناعت نیست مُلکی بیشتر