در صحبت بزرگان/جامی

گواهی چنگ و دف


جامی 23
گفتم به عزم توبه نهم جام می ز کف 
مطرب زد این ترانه که می نوش لا تخف 
خالی ز دوستی نبود هیچ پوستی 
بر صدق این سخن دو گواهند چنگ و دف 
آیا بود که صف نعالی به ما رسد 
چون بر بساط وصل زنند اهل قرب صف 
بشناس قدر خویش که پاکیزه تر ز تو 
دُرّی نداد پرورش این آبگون صدف 
پای تو بر زمین اثر لطف و رحمت است 
آن را که دیده فرش رهت شد زهی شرف 
عمر تو گنج و هر نفس از وی یکی گهر 
گنجی چنین نفیس مکن رایگان تلف 

هزار جان مقدس


جامی 24
یا من بدا جمالک فی کل ما بدا 
بادا هزار جان مقدس تو را فدا 
می نالم از جدایی تو دم به دم چو نی 
وین طرفه تر که از تو نی ام یک نفس جدا 
عشق است و بس که در دوجهان جلوه می کند 
گاه از لباس شاه گه از کسوت گدا 
یک صوت بر دو گونه همی آیدت به گوش 
گاهی ندا همی نهی اش نام و گه صدا 
برخیز ساقیا به کرم جرعه ای بریز 
بر عاشقان غم زده زان جام غم زدا 
زان جام خاص کز خودی ام چون دهد خلاص 
در دیده شهود نماند به جز خدا 

هزار فص


جامی 25
ای کرده بر هلاک من از اهل عشق نص 
جان در تنم ز شوق تو کاالطیر فی القفص 
بس دلکش است قصه خوبان و زان میان 
تو یوسفی و قصه تو احسن القصص 
گر صاحب فصوص بدیدی لب تو را 
در حکمت مسیح نوشتی هزار فص 
بی نسبت است بحث مساوات با سگت 
کس نیست بر در تو از او مطلقا آخس 
گفتی چو عزم رخصت پابوس کردمت 
یا صاحب العزیمه ایاک و الرّخص 
تیغ تو بهر قتل کسان نصّ قاطع است 
 چگونه سر کشد از مقتضای نص