آن تلخوش كه صوفي ام الخبائثش خواند
اشهي لنا و احلي من قبله العذارا
در كوي نيكنامي ما را گذر ندادند
گرتو نمي پسندي تغيير كن قضا را
هنگام تنگدستي در عيش كوش و مستي
كاين كيمياي هستي قارون كند گدا را
سركش مشو كه چون شمع از غيرتت بسوزد
دلبر كه در كف او مومست سنگ خارا
آيينه ي سكندر جام مي است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملك دارا
تركان پارسي گو بخشندگان عمرند
ساقي بشارتي ده پيران پارسا را
حافظ بخود نپوشيد اين خرقه ي مي آلود
اي شيخ پاكدامن، معذور دار ما را