زان می که داد حسن و لطافت بارغوان
بیرون فکند لطف مزاج از رخش بخوی
باد صبا زعهد صبی یاد میدهد
جان دارویی که غم ببرد در ده ای صبی
خوش نازکانه می چمی ای شاخ نوبهار
کآشفتگی مبادت از آشوب باد دی
بر مهر چرخ و شیوه ی او اعتماد نیست
ای وای بر کسی که شد ایمن زمکر وی
حشمت مبین و سلطنت گل ، که بسپرد
فراش باد هر ورقش را بزیر پی
فردا شراب کوثر و حور از برای ماست
وامروز نیز ساقی مهروی و جام می
حافظ حدیث سحر فریب خوشت رسید
تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری