خسروان قبله ي حاجات جهانند ، ولي
سببش بندگي حضرت درويشان است
روي مقصود كه شاهان بدعا مي طلبند
مظهرش آينه ي طلعت درويشان است
از كران تا بكران لشگر ظلمست ، ولي
از ازل تا بابد فرصت درويشان است
اي توانگر مفروش اينهمه نخوت كه ترا
سرو زر در كنف همت درويشان است
اي دل اينجا بادب باش، كه سلطاني عشق
موجبش بندگي حضرت درويشان است
گنج قارون كه فرو ميشود ، از قهر هنوز
خوانده باشي كه هم از غيرت درويشان است
حافظ ار آب حيات ازلي ميخواهي
منبعش خاك در خلوت درويشان است
من غلام نظر آصف عهدم ، كو را
صورت خواجگي و سيرت درويشان است