در صحبت بزرگان/حافظ
حافظ 21
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را 
كه سر بكوه و بيابان تو داده يي ما را 
شكر فروش كه عمرش دراز باد،چرا 
تفقدي نكند طوطي شكرخا را 
غرور حسن اجازت مگر نداد اي گل 
كه پرسشي نكني عندليب شيدا را 
بحسن خلق توان كرد صيد اهل نظر 
بدام و دانه نگيرند، مرغ دانا را 
چو با حبيب نشيني و باده پيمايي 
بياد آر، محبان باد پيما را 
ندانم از چه سبب رنگ آشنايي نيست 
سهي قدان سيه چشم ماه سيما را 
حافظ 22
اي فروغ حسن ماه از روي رخشان شما 
آب روي خوبي از چاه زنخدان شما 
عزم ديدار تو دارد جان بر لب آمد 
بازگردد يا برآيد؟ چيست فرمان شما 
كي دهد دست اين غرض يا رب كه همدستان شوند 
خاطر مجموع ما زلف پريشان شما 
كس بدور نرگست طرفي نبست از عافيت 
به كه نفروشند مستوري، بمستان شما 
بخت خواب آلود ما بيدار خواهد شد مگر 
زانكه زد بر ديده آب از روي رخشان شما 
با صبا همراه بفرست از رخت ، گلدسته يي 
بو كه بويي بشنويم از خاك بستان شما 
حافظ 23
بملازمان سلطان كه رساند اين دعا را 
كه به شكر پادشاهي زنظر مران گدا را 
زرقيب ديو سيرت بخداي خود پناهم 
مگر آن شهاب ثاقب مددي كند سها را 
چه قيامت است جانا كه به عاشقان نمودي 
رخ همچو ماه تابان قد سرو دلربا را 
مژه سياهت ار كرد بخون ما اشارت 
زفريب او بينديش و غلط مكن، نگارا 
دل عالمي بسوزي چو عذار برفروزي 
تو ازاين چه سود داري كه نميكني مدارا 
همه شب درين اميدم كه نسيم صبحگاهي 
به پيام آشنايي بنوازد آشنا را 
حافظ 24
اي شاهد قدسي ، كه كشد بند نقابت 
وي مرغ بهشتي، كه دهد دانه و آبت 
خوابم بشد از ديده درين فكر جگر سوز 
كاغوش كه شد منزل آسايش و خوابت 
درويش نميپرسي و ترسم كه نباشد 
انديشه ي آمرزش و پرواي ثوابت 
راه دل عشاق زد آن چشم خمارين 
پيداست ازين شيوه كه مستست شرابت 
تيري كه زدي بر دلم ، از غمزه خطا رفت 
تا باز چه انديشه كند راي صوابت 
هر ناله و فرياد كه كردم نشنيدي 
پيداست نگارا ، كه بلندست جنابت 
حافظ 25
آن شب قدري كه گويند اهل خلوت امشبست 
يا رب اين تاثير دولت از كدامين كوكبست 
تا بگيسوي تو دست ناسزايان كم رسد 
هر دلي از حلقه يي در ذكر يا رب يا ربست 
كشته چاه زنخدان توام كز هر طرف 
صد هزارش گردن جان زير طوق غبغبست 
شهسوار من كه مه آيينه دار روي اوست 
تاج خورشيد بلندش، خاك نعل مركبست 
تاب خوي بر عارضش بين كافتاب گرم رو 
در هواي آن عرق تا هست هرروزش تبست 
من نخواهم كرد ترك لعل يار و جام مي 
زاهدان معذور داريدم كه اينم مذهبست 
حافظ 26
مطرب عشق عجب ساز و نوايي دارد 
نقش هر پرده كه زد راه بجايي دارد 
عالم از ناله ي عشاق مبادا خالي 
كه خوش آهنگ و فرح بخش نوايي دارد 
پير دردي كش ما گرچه ندارد زر و زور 
خوش عطا بخش و خطا پوش خدايي دارد 
محترم دار دلم كاين مگس قند پرست 
تا هواخواه تو شد فر همايي دارد 
از عدالت نبود دور، گرش پرسد حال 
پادشاهي كه بهمسايه گدايي دارد 
ستم از غمزه مياموز، كه در مذهب عشق 
هر عمل اجري و هركرده جزايي دارد 
حافظ 27
بلبلي برگ گلي خوشرنگ در منقار داشت 
وندر آن برگ و نوا، خوش ناله هاي زار داشت 
گفتمش در عين وصل اين ناله و فرياد چيست 
گفت ما را جلوه معشوق در اين كار داشت 
يار اگر ننشست با ما نيست جاي اعتراض 
پادشاهي كامران بود از گدايان عار داشت 
در نميگيرد نياز و عجز ما با حسن دوست 
خرم آن كز نازنينان بخت برخوردار داشت 
خيز تا بر كلك آن نقاش، جان افشان كنيم 
كاين همه نقش عجب در گردش پرگار داشت 
گر مريد راه عشقي فكر بدنامي مكن 
شيخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت 
حافظ 28
مدامم مست ميدارد نسيم جعد گيسويت 
خرابم ميكند هر دم فريب چشم جادويت 
پس از چندين شكيبايي شبي يا رب توان ديدن 
كه شمع ديده افروزيم در محراب ابرويت 
سواد لوح بينش را عزيز از بهر آن دارم 
كه جان را نسخه يي باشد زنقش خال هندويت 
تو گر خواهي كه جاويدان جهان يكسر بيارايي 
صبا را گو كه بردارد زماني برقع از رويت 
وگر رسم فنا خواهي كه از عالم بر اندازي 
برافشان تا فروريزد هزاران جان زهر مويت 
من و باد صبا مسكين دو سرگردان بيحاصل 
من از افسون چشمت مست و او از بوي گيسويت 
حافظ 29
دل سراپرده ي محبت اوست 
ديده آيينه دار طلعت اوست 
من كه سر در نياورم بدو كون 
گردنم زير بار منت اوست 
تو و طوبي و ما و قامت يار 
فكر هركس بقدر همت اوست 
گر من آلوده دامنم چه زيان 
همه عالم گواه عصمت اوست 
من كه باشم در آن حرم كه صبا 
پرده دار حريم حرمت اوست 
بي خيالش مباد منظر چشم 
زانكه اين گوشه خاص خلوت اوست 
حافظ 30
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست 
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست 
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق 
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست 
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا 
که بروی که شدم عاشق و از بوی که مست 
بجز آن نرگس مستانه ، که چشمش مرساد 
زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست 
جان فدای دهنش باد که در باغ نظر 
چمن آرای جهان خوشتر ازین غنچه نبست 
کمر کوه کم است از کمر مور اینجا 
ناامید از در رحمت مشو ای باده پرست