فرازهایی از کلام استاد

اين گنجينه آشناي ما مسطوره اي است از حماسه و اسطوره شعر پارسي كه از فخرش مي توان سر بر آسمان ساييد و در پيش فرشتگان گفت اينهاست معني سجده هاي شما و اينهاست كتاب درس كروبيان عالم بالا و اينهاست ميوه درخت علم الاسماء .

(گنجينه آشنا– ص سي وهشت)

271

اين كتاب "گنجینه آشنا" يك " باغ مهماني" بزرگ است كه ميزبانان آن شيرين سخنان اقليم شعرند،ميزباناني مهمان دوست كه هريك مانند ناصرخسرو قصري از قصيده هاي غراي خود ساخته وچشمه هايي از چكامه هاي روان در آن جاري كرده اندو سفره اي گسترده اند از طعام و شراب روحاني ، لبخند خوش آمد بر لب و در انتظار گوش هاي شنوا، تا چكامه هاي خود را بر ايشان فرو خوانند .

(گنجينه آشنا– ص سي ونه)

272

آن پادشاه رمزي از شهرياران محفل ماست كه يكي از ايشان حافظ شيرازي است .او در اقليم زرين ادبيات پانصد باغ ميوه و گل دارد كه مي تواند نه از پانصد تن بلكه از پانصد كشور پذيرايي كند و هيچ كم و كاستي در مهمانسراي او نيايد.

(گنجينه آشنا– ص سي ونه)

273

هر غزل حافظ به تنهايي باغي است كه رقص كنان به سوي شما مي آيد و هيمنه وزن و آهنگش از همان دور همه را به وجد مي آورد تا به دنبال قافيه و آهنگ چون قافله روم و چين هر مهمان را هدايايي از كنيزكان حسن و ملاحت عطا كند.

(گنجينه آشنا– ص سي ونه)

274

خيام خورشيد رخي است كه چون كيخسرو روز باده در جام دشت و صحرا مي ريزد و چون منادي سحرخيزان آوازه نوش نوش او همه را به جوش و خروش مي آورد .رباعيات او گاه نه يك رباعي و نه يك غزل بلكه يك ديوان كامل شعر است كه شراب هزارميخانه حكمت را در جام كوچك يك چهار پاره به شما تعارف مي كند.

(گنجينه آشنا– ص چهل و يك)

275

در اين انجمن هاي روحاني مي توانيم بي هيچ قرار ملاقات بارها و بارها با سعدي شيرازي ديدار كنيم و او بي هيچ تكلف و تعارف، خوش خلق و خوش زبان با ما سخن مي گويد چنان كه گويي از دوستان نزديك ماست. آشنا و خودماني است. خود را در ميان نمي بيند و ديدار ما را خوش آمد مي گويد.

(گنجينه آشنا– ص چهل و یک)

276

يكي از آشنا ترين چهره هايي كه ميهمانان ما در اين بزم با او ديدار خواهند كرد عارفي واصل و درويشي صاحبدل است به نام باباطاهر عريان كه در عين عرياني ميهمانان را از زرد و سرخ طبيعت جامه هاي دست باف روستايي مي بخشد .

(گنجينه آشنا– ص چهل و پنج)

277

برخي از عاشقان شعر، چون رشيد ياسمي، تمامي ترانه هاي طاهر را در يك آه جانسوزخلاصه كرده اند كه تا ژرفاي جان شنوندگان آشنا نفوذ مي كندو بارقه اين آه است كه محافل موسيقي ايراني را گرم كرده است.

(گنجينه آشنا– ص چهل و شش)

278

به خراسان بزرگ مي رويم تا به حضور سنايي ، بزرگ و پيشرو مثنوي عرفاني بار يابيم. سنايي مانند ناصر خسرو به ناگاه از مقبولان درگاه الهي آمده و او را بي تقاضا به باغ هاي هميشه بهارعشق برده اند و از اين رو مولانا از او به حكيم برده ياد كرده است.

(گنجينه آشنا– ص چهل و نه)

279

جامي را بعضي منقدان نظامي ديگر گفته اند اما خود او با كمال فروتني مثنوي هاي نظامي را زر ناب و آن امير خسرو را نقره سيماب گون و آن خويش را مس بي بها خوانده و توان گفت گنجينه سازي هاي او به تقليد نظامي بهانه اي بوده است براي عشقبازي با اشعار نظامي و تتبع در سبك سخن او و سير در باغ هاي معاني او.

(گنجينه آشنا– ص پنجاه و پنج)

280