وقتي حاكم ظالم باشد بركت از همه چيز رخت بر مي بندد .چنانكه هيچ روغن در شير نماند، بايد شبان را از دشت بيرون كرد و شبان همان افراسياب است كه كيخسرو او را بيرون خواهد راند.
(گنجينه آشنا– ص 440)
311
چراغ هدايتي هست اصحاب قدرت را كه بدانند وظيفه شان چون رسالت انبيا دعوت از تاريكي به نور است و دور كردن بدان از بدي و نشاندن خوبان بر كرسي كارها.
(گنجينه آشنا– ص 523)
312
بيشتر شاعران آزرده اند از تير فلك و از بازي روزگار اما عموما به حكمت و معرفت خود را از دلتنگي مي رهانند.
(گنجينه آشنا– ص 652)
313
اصول كلي جاودان خرد، ايمان به آفريدگار جهان و ايمان به جاودانگي روح است و آنگاه ايمان و عمل به خوبي و راستي و شرافت نفس و خدمت به خلق و امثال اين گونه فضيلت ها.
(گنجينه آشنا– ص746)
314
حديث آن سفلگان توانگر و تصوير شغالان بي هنر كه رنگ و جلايي يافته اند و كوس طاووسي مي زنند از نقطه هاي اوج شعر ناب در ادب جهان است.
(گنجينه آشنا– ص 751)
315
سالك هنگامي كه به وادي توحيد مي رسد از درون نيز وحدت مي يابد و از تفرقه نفساني و آرزوهاي پراكنده به جمعيت خاطر مي رسد و همه كارهاي او نظام مي يابد و يك سو و يك جهت مي شود در رسيدن بدان واحد كه عين زيبايي و دانايي و نيكويي است و ايستگاه نهايي همه كارهاي او رسيدن بدين آرمان هاي سه گانه خواهد بود.
(گنجينه آشنا– ص 801)
316
شب قدر شايد تمامي عمر و همه روزان و شبان عمر ما باشد كه بايد قدر همه رابدانيم و چون مولانا همه در هواي معشوقي و در پي آن آرمان و هدف بلندي سودا كنيم.
(گنجينه آشنا– ص902)
317
به روايت قرآن ، اسكندر چندان به جانب شرق سير كرد تا به محل طلوع خورشيد رسيد و آن رمزي است از اين حقيقت كه اگر آدمي رو به سوي زيبايي و دانايي و نيكويي كند و در اين راه ها گام بردارد به سرچشمه نور مي رسد و ديگر مشرق خود اوست و هركجا رود مشرق است.
(گنجينه آشنا– ص936)
318
زندگي را يك روياي تلخ و شيرين شمردن و مرگ را بيداري از آن دانستن است.
(گنجينه آشنا– ص973)
319
از ديرباز در ادب منظوم و منثور پارسي اشاراتي به دين عشق شده كه آن را تنها دين مقبول نزد خداوند دانسته اند.
(كيميا 11– ص 9)
320