عارفان پارسي گو " بودن" را در برابر حق گناه شمرده و از آن توبه كرده اند.
(كيميا 3– ص 8)
241
اغلب هستي به معني خودبيني و خود پرستي به كار مي رود و بايد از آن توبه كرد يا پا بر سر آن نهاد يا آن را به باد فنا داد.
(كيميا 3– ص 8)
242
انا الحق گفتن منصور نيز به حقيقت توبه از هستي منصور است و ترك دعوي اناالمنصور.
(كيميا 3– ص 8)
243
سخن در اين است كه گناه، كاري نيست كردني بلكه حالي است بودني و عارفان گفته اند عشق آن است كه تو در ميانه نباشي، از اين رو عاشق را ديگر گناه نيست.
(كيميا 3– ص 8)
244
شعر كه ستايش جاودانه هستي است و از حرف و گفت مستغني است، بويي است از آن بهشت كه نه هيچ چشمي ديده و نه هيچ گوشي شنيده و گناه است بر شاعر كه اين آواي بي كلام رابشنود و به كلام نياورد و همگان را خبر نكند و خلاف راي خردمندان است كه ذوالفقار علي در نيام و زبان سعدي در كام.
(كيميا 3– ص 9)
245
پس از آنكه دكارت جمله "مي انديشم پس هستم" را سنگ زير بناي فلسفه خود قرارداد و دليل هستي آدمي، بلكه نفس هستي او را همان انديشيدن دانست، متفكران و شاعران، با بهره گيري از ساختمان اين جمله كه شهرت جهاني يافته است آن را با نگرش خود به هستي هم آهنگ كردند. يكي گفت "من اعتراض مي كنمپس هستم" .ديگري گفت "من متهم مي كنم پس من هستم" و بر اين نسق خانم كتلين رين كه عشق را دليل هستي و تماميت ذات خويش مي داند آن را به صورت "عشق مي ورزم پس هستم" به كار گرفته است.
(كيميا 3– ص 22)
246
جوهر ذات آدمي همان خواست است. نفس ناطقه يعني خواستن و عشق داشتن و چون سرمايه ما تنها خواستن است هرچه خواست عظيم تر،آدمي بزرگ تر و شريف تر.
(كيميا 3– ص32)
247
نفس اماره و ديگر نفوس شيطاني چون مزينه و مسوله و غيره كه نام برده اند، عيبشان در خواستن نيست بلكه در كم خواستن و به كم قانع شدن است.
(كيميا 3– ص32)
248
خواستن نشان ظرفيت و قابليت آدمي است و هر آرزويي نشان قابليت و توانايي خاصي در ماست و اين همه عرض نياز و گريه و زاري كه در ادب عرفاني پارسي مي بينيم همه نشان عاشقي و شوق به وصال آن كسي است كه نور آسمان ها و زمين است.
(كيميا 3– ص32)
249
آن كس كه"جاعل الظلمات و النور" و مدبرالليل والنهاراست بي گمان در مجعول و مخلوق خويش حضور دارد، ازآنكه به تعبير صدرالمتألهين حيثيت تعليليهداخل در اشيا است يعني علت در معلول خويش داخل است كه اگر نباشد معلول فرو مي افتد و به تعبير عارفان كه از دوگانگي علت و معلول رسته اند، معلول همان علت است كه در مرتبه اي از مراتب هستي خويش فرود آمده است. از اين رو خدا را چنانكه در نور، در ظلمت نيز مي توان يافت و چنانكه در يقين، در شك نيز مي توان شناخت.
(كيميا 3– ص34)
250