فرازهایی از کلام استاد

اين قبله خوبان و محبوب عالميان، همان "شاخ نبات" و "شمع شب افروز" و "شاهد هر جايي" و "بت شيرين حركات" و "غزال رعنا" و "سرو بلند بالا " و "ترك شيرازي" و "يار سمرقندي" است كه جمله عاشقان به داغ او مرده اند و جمله عاشقان به داغ او زنده اند.

(در صحبت حافظ– ص دوازده)

411

ديوان حافظ، خود شرح جمال همان ساقي است كه هشت جنت يك فروغ روي او و هفت دوزخ، شمه اي از درد فراق اوست.

(در صحبت حافظ– ص دوازده)

412

حافظ هر چند گاه و بيگاه پرده اسرار بركشيده و حضرت دوست را با كلمات آشنايي چون خدا و يزدان و رحمان و عزيز و رحيم ياد كرده اما بيشتر سخن را در پرده خيالات شاعرانه از چشم اغيار پنهان داشته و در پيش خرقه پوشان رياكار، سر پياله را پوشانده است.

(در صحبت حافظ– ص چهارده)

413

حافظ مكرراشاره كرده است كه در باطن كلام او سرّ نهاني هست كه ظاهربينان را به آن راه نيست.

(در صحبت حافظ– ص هفده)

414

حافظ هر كجا از معشوق يا تجليات جمال و جلال او به مجاز و استعاره و رمز و اشاره ياد كرده، اغلب براي محرمان "قرينه صارفه" نيز آورده است، تا ذهن را از معني ظاهر منصرف كند و به معناي حقيقي سوق دهد. قرينه صارفه را حافظ اغلب در خود بيت درج كرده، اما گاه نيز بايد براي درك معنا از ابيات ديگر آن غزل يا غزليات ديگر مدد گرفت. چنان كه درباره قرآن گفته اند بعضي آيات مفسر آيات ديگر است، و اگر باز سخن در پرده ابهام باشد بهترين شارحِ ديوان حافظ كلام سعدي و مولانا و شيخ محمود شبستري است كه آنها سخنشان اغلب به دلالت ظاهر نزديك تر است.

(در صحبت حافظ– ص هفده)

415

درك سخن حافظ، همچون اشعار سعدي و مولانا، نيازمند سنخيت روحي است، و بيش از شرح، به سينه شرحه شرحه، و بيش از هوش و زيركي، به حيرت و بيهوشي نياز دارد كه هوشياران نّفس و هوا را بدان راه نيست.

(در صحبت حافظ– ص بيست)

416

خواجه شمس الدين حافظ شيرازي كه چون خورشيد، غريب و تنها و بي كس در جهان زيست، معشوقش همان شمسِ حقيقة الوجود است  كه آفرينشْ سايه لطف او بر آفتاب جمال اوست و عارفان از آن سايه به خط و خال تعبير كرده اند.

(در صحبت حافظ– ص بيست و يك)

417

لطف خفي اين است كه اگر آن نور مطلق به عنايت ازلي آفرينش را چون سايه حجاب ذات خود نمي كرد، هيچ چشمي از او غباري نمي ديد و هيچ خاري به همسايگي آن گل نمي رسيد.

(در صحبت حافظ– ص بيست و يك)

418

اگر حافظ در غزلي خطاب صريح به اصحاب چشم و ابرو و قد و بالا كرده است، بدين معني نيست كه او ناگاه از جرگه عارفان به صفِ شهوت پرستان پيوسته و مُيول شهواني خويش را در شعر طرح كرده است. حافظ شخصيتي ثابت دارد و ديوانش همه جا در مباني كلي عرفان و تصوف منسجم و هماهنگ است و اين تقسيم بندي هاي تاريخي و زماني و زميني كه بيشتر در دوران اخير صورت گرفته است در متن اشعار حافظ راه ندارد و به گفته معروف دريدا "چيزي وراي متن نيست" و نيز نام هايي چون غزل رندانه و غزل عاشقانه و غزل عارفانه نيز مي تواند گمراه كننده باشد، زيرا عارف، عارف است و هرچه گويد، اگرچه از عشقِ زميني باشد، عرفاني است.

(در صحبت حافظ– ص سي و پنج)

419

آن دسته از عالمان دين كه اين نظريه وحدت وجود را محكوم كرده و كفر دانسته اند، بدين سبب بوده است كه انديشه وحدت وجود را چنانكه بايد در نيافته اند و گمان برده اند كه مقصود عارفان از وحدت وجود يكي شمردن ممكنات با واجب الوجود بالذات است، و اين شائبه پيش آمده است كه در اين ديدگاه همه چيز از كوه و دره و سبزه و صحرا و ماه و خورشيد و ستارگان، شانِ خدايي دارند. در حالي كه عارفان، در عين اعتقاد به سريان هستي واجب در همه ممكنات، مكرر حضرت حق را از هرگونه مجانست با مخلوقات منزه دانسته اند. 

(در صحبت حافظ– ص سي و شش)

420