ملامت نُقلِ باده عشق است و ملامت عامه خلق نشان جدا شدن سالك از آرمان هاي فرودينِ عامه انسان هاست و غربت عشق نيز به همين سبب است كه چون نادر كساني سالك اين راه مي شوند طبيعتا عاشقان غريب مي مانند و ملامت خواهند شنيد و نيازي به تظاهر به فسق و گناه ندارند، افزون بر اينكه نه مكتب صوفيان حقيقي و نه عقل سليم تجويز نمي كند كه آدمي بي جهت خود را در معرض تهمت قرار دهد، زيرا نشانه ضعف نفس است و به تعبير ابن سينا استمداد جستن از آن چيزي است كه بايد از آن پرهيز كرد.
(در صحبت حافظ– ص پنجاه و نه)
431
حقيقتي شگرف در پرده اين تعليم هست كه آدميان را از ساحت جبر و اختيار هر دو دور مي كند زيرا در مي يابند كه سِري در اين ماجرا هست و اگر با خداوند شِكوه كنند كه چرا اين راز را بر ما فاش نكردي، عذر معقول و مقبول او اين است كه مناسب احوال تو نبود تا در گير و دار عرصه حيات فاني از سِر قضاي من آگاه شوي اما وقتي به خورشيد رسيدي و همه ظلمت ها از ميان برخاست مي بيني كه نه جبري هست و نه اختياري و نه جابري هست و نه مجبوري بلكه يك عشق ازلي و ابدي است كه هر لحظه اقتضايي دارد و به صورتي ظاهر مي شود.
(در صحبت حافظ– ص شصت و چهار)
432
جنگهاي مذهبي بدين معني كه پيروان يك ديانت بر اقوام ديگر كه به آن ديانت نيستند بتازند و ايشان را به زور شمشير به دين خود آورند، مورد تاييد هيچ پيامبر الهي نبوده است و در قرآن مكرر تصريح شده است كه اكراه و اجبار در دين راه ندارد، و با ماهيت دين در تضاد است، زيرا وقتي اكراه آمد ديانت مي رود.
(در صحبت حافظ– ص شصت و هفت)
433
جز رندان هيچ كس را دليري و گستاخي آن نيست كه عاري از كسوت هر جامه و خالي از صورت هر خودكامه، تنها با آرايش ازلي و نمايش مثال انساني خويش كه فرشتگان را به سجده واداشت زندگي كنند و جز آنچه هستند ننمايند.
(در صحبت حافظ– ص شصت و هفت)
434
رندي همان عشق حقيقي و عرفان راستين است كه قرن ها پيش از حافظ، آن درويش دلسوخته عريان، به ساده ترين كلمات در معرفي خود بر زبان آورده است، همان درويشِ عريان كه، در عين عرياني، آفتاب صفت خاصان و عامان را قباي زرافشان آورده است.
(در صحبت حافظ– ص شصت ونه)
435
آنها كه چيزي غير حق مي طلبند گمانِ زيركي و ظن افزوني دارند اما كل را از كف مي دهند، از اين رو به حقيقت رند و زيرك نيستند كه چون كودكان گوهري را به سيبي سودا مي كنند و به گفته ابن سينا، در اشارات، بايد بر حال ايشان رحمت آورد(مرحوم من وجه) از آنكه محرومند از نعمت ها و نامحرمند با كرامت ها.
(در صحبت حافظ– ص هفتاد و يك)
436
"گريه و زاري و شِكوه و شكايت" عاشقان را نبايد به جد گرفت و زنجموره يا ضجه و مويه ناميد و مايه طعن و طنز و خرده گيري دانست، زيرا شِكوه ها و ناله هاي عاشقان به حقيقت گاه بهانه گفت و گو و راز و نياز با معشوق است و گاه به تعبير مولانا حجابي است بر وجد و شادي درون تا حسودان و منكران آن احوال خوش را در نيابند و بدين تعويذ از چشم زخم ايشان در امان باشند و گاه تعليم است سالكان طريقت را كه با دوست چنين گفت و گو بايد كرد و پيش از همه برآوردن كام معشوق است كه ناله عاشقان را خوش دارد زيرا نشانه عشق است.
(در صحبت حافظ– ص هفتاد و يك)
437
جرعه، همان جرعه حكمت است كه حافظ خواسته است به همت آن نقش جهالت را از دلها ببرد.
(در صحبت حافظ– ص هفتاد و سه)
438
حافظ، پاسبان عهد و امانتِ الهي و عارف وقت و قديس زمان بوده است تا معني انسانيت در جهان فراموش نشود و كوس پادشاهي و ناقوس حماسه و افتخار آدمي پيوسته در اهتزاز باشد.
(در صحبت حافظ– ص هفتاد و چهار)
439
شراب، وعده ديدار و مژده وصال است كه در زمهرير نوميدي دلها را حرارت مي بخشد و بر تحمل سردي ها شكيبا مي كند.
(در صحبت حافظ– ص هشتاد)
440