فرازهایی از کلام استاد

هرگز ممكن به واجب نمي رسد، مگر آنكه به تعبير شيخ محمود سالك راه حق گّردِ امكان را كه همان هستي محدود يا حدود هستي اوست از خود بر افشاند، آنگاه چيزي جز واجب نماند: و واجب است كه به واجب مي رسد. 

(در صحبت حافظ– ص سي و هفت)

421

حافظ نيز، چون مجنون، هر چه گفته از لب لعل يار حكايت كرده و قصه زلف دراز و طره پرپيچ و تاب او را كه زنجير مجانينِ عشق است بازگفته  و همه ياران را بدين كار فراخوانده است. 

(در صحبت حافظ– ص چهل)

422

حافظ، خودبيني را كه مذهب هفتاد و دو ملت است عين كفر دانسته و آن را در چهره هاي گوناگون معرفي كرده است. يكي از رمزهاي خودپرستي، "دلق" و "خرقه" و "سبحه" و "سجاده" است كه اغلب دام صيد عاميان و حجاب حرص و آز مدعيان معرفت بوده است. 

(در صحبت حافظ– ص چهل و شش)

423

چون خرقه، يعني خودبيني، از ميان برخاست، ماجراي معشوق با عاشق كه مي گويد تا به "خود" مشغولي مرا نخواهي يافت ("دّع نّفسّكّ و تّعال" خود را رها كن و به نزد من آي)، پايان مي يابد و عاشق مستعد وصال مي شود. 

(در صحبت حافظ– ص چهل و شش)

424

اغلب مقصود حافظ از دين و عقل و علم و زهد و تقوي و نام و ناموس و غيره كه بدان طعن مي زند همين هستي و هوشياري و خودپسندي و نفس پرستي است زيرا عامه خلق دين و عقل و علم و زهد و تقوي را در خدمت نفس آورده و فرعون دروني خود را در حجاب اين صورت ها پنهان كرده اند و به تعبير ديگر "دين ايشان حجاب كفر ايشان است". 

(در صحبت حافظ– ص پنجاه)

425

زهدي كه مورد طعن و طنز است و بايد به مستي از آن گريخت به حقيقت زهد برادران يوسف است و اين زهد به حقيقت پرهيز از حق و خوبي و زيبايي است و جامه چنين پرهيز را بايد تا گريبان چاك كرد. 

(در صحبت حافظ– ص پنجاه)

426

گناه حافظ كه گاه او خود بر دوش خود نهاده است و گاه ديگران به او منسوب كرده اند، همان "گناه عشق" است كه اصل همه ثواب هاست و بي آن حتي خواندن قرآن به چهارده روايت نيز هيچ سود نمي بخشد. 

(در صحبت حافظ– ص پنجاه و دو)

427

وجه بي گناهي عاشق اين است كه عاشق تمامي دل در گرو معشوق دارد كه آن حق است، و نيت او تمام بر اين است كه جز حق نگويد و جز به راه حق نرود و جز به فرمان عشق كاري نكند و با چنين نيتي هرگاه خطا و اشتباهي از او سر زند، آن خطا را بي گمان بر او خواهند بخشيد. 

(در صحبت حافظ– ص پنجاه و سه)

428

شِكوه حافظ از روزگار و فلك بجاست كه با او عتاب و خطاب كند و در سراسر ديوان فلك فرساي خويش بر سروران بي تمييز و سرهنگان هنگامه گير و پادشاهان و پيشوايان روي در مخلوق برآشوبد و واعظان عشوه فروش و مقريان زشت آواز و حافظان بي حفاظ را بر جاي خود نشاند و بيش از همه قاضيان و مفتيانِ حرام خوار را ادب كند كه به تعبير شكسپير شكمي بزرگ و مدور دارند كه با خروس هاي فربه آستر شده است. 

(در صحبت حافظ– ص پنجاه و چهار)

429

مقصود از توبه همان بازگشت از گناه و رها كردن حرص و حسد و جاه و تجاوز به حقوق مردمان است كه واعظان چنين توبه اي را از ديگران انتظار دارند و خود بدين توبه كه درمان درد ايشان است ميل نمي كنند و دعوت كردن ديگران به توبه حجابي است كه بر كفر حقيقي خود مي بندند تا كسي بر آن كفر واقف نشود. در حالي كه هيچ كس از ايشان سزاوارتر به توبه حقيقي، كه گناه از هستي و خود پرستي و انيت و فرعونيت است، نيست و عارفان جملگي از اين گناه توبه كرده اند و آن را غولِ هزل و ديو اهريمن مي شمارند. 

(در صحبت حافظ– ص پنجاه و هفت)

430