از دلق پوشِ صومعه نَقدِ طلب مجوی
یعنی ز مفلسان خبرِ کیمیا مپرس
دلق پوشِ صومعه مفلسی است که نیازهای ناچیز خود را از مریدان ساده لوح گدایی می کند در حالی که اگر او را از کیمیای عشق خبر بودی پادشاهی کردی:
مرا گر تو بگذاری ای نفْسِ طامع
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی گیرد
ز هر در می دهم پندش ولیکن در نمی گیرد
خدا را ای نصیحت گو حدیث از مطرب و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی گیرد
ای صبا گر بگذری بر ساحلِ رودِ ارس
بوسه زن بر خاکِ آن وادیّ و مُشکین کن نفَس
ساحل رود ارس کنایه از آن سوی مرز «زمان و لازمان» و «مکان و لامکان» است. آنجا منزلگاه سالکانی است که به گفتۀ مولانا در مراحل سیر از جوی جسته اند و از مرز گذشته اند و معنیِ کُلُّ شَیءٍ هالِکٌ الّا وَجْهَهُ را دریافته اند. سرزمین نجد که شیخ بهایی گفت:
باز گو از نجد و از یارانِ نجد
کمان را بمالید رستم به چنگ
بغّرید غرّیدنی چون پلنگ
پس آنگه به بند کمر برد چنگ
گزین کرد یک چوبه تیر خدنگ
شرط رسیدن شعر به مقام آشنایی و محرمیّت
و راه یافتن به حرمسرای همگان
این است که از پس پردۀ مستوران حرم غیب
و کروبیانِ عالم بالا فرود آمده باشد،
اگر در آسمان دنیا پروین نام هفت ستاره است
که در صورت فلکی ثور جای دارند
و ایشان را هفت خواهران ثریا خوانند
ما را در خطۀ شعر پروینی است که گوییم :
برگرفته از پیشگفتار کتاب " گنجینه آشنا "
به قلم حسین الهی قمشه ای
اى خواجه چه جويى ز شب قدر نشانى«
هر شب شب قدر است، اگر قدر بدانى
روشن به تو گويم كه شب قدر كدام است
گر زآنكه تو ادراك شب قدر توانى