نگه نداشت دلم را و جای رنجش نیست
ز دستِ بنده چه خیزد خدا نگه دارد
حافظ
عارفان هنگامی که معشوق ازلی را خطاب می کنند چه بسیار که او را در صورت زیبارویی و ساکن کویی مجسم می کنند و از باب صنعت مراعات النظیر و قانون حفظ تناسبات ممکن است او را صنع الهی خوانند و برای او پیش خدای عالم دعا کنند و یا او را به جور و جفایی که می کند از خدا بترسانند و سخنشان به گفتۀ آن پیر زال مانَد که زیرلب با خدای خود می گفت: خدایا اگر هوا را آفتابی کنی دعایت می کنم. این شیوه نگاه در شاعران بزرگ سنتی ما فراوان به چشم می خورد و سخن حافظ نیز زیر لب این است که آن معشوق بر ما جور و جفا می کند و دل ما را نگاه نمی دارد و جای رنجش نیست زیرا عذرش خواسته است. کاری جز این نمی تواند که به جای آورد. کار را باید از خدا خواست. از جمله سعدی در غزل زیر با آن که مقصودش از خطاب غزل همان معشوق ازل است، اما بنا بر همین قانون مراعات النظیر، او را به اوصاف خلقی منسوب می دارد:
تقوا نگاه داشتنِ نفسْ است از هر آلودگی، و بدترین آلودگی نخست بیهودگی است که آدمی عمر و فرصتِ طلاییِ زندگی را به بازیچه های کودکانه از کَف بدهد و در سرش هیچ سودایی و در جانش هیچ دردی از عشق به گوهرِ انسانیت نباشد.
ذره ای دردم ده ای درمانِ من
زانکه بی دردت بمیرد جان من
جانم آلوده ست از بیهودگی
در آیه ٢٩ سورۀ فتح تنها جایی است در قرآن که حضرت محمد هم به نام ذکر شده و هم اوصاف و خصوصیاتی دربارۀ او و یارانش آمده است و تمثیل بسیار بدیعی نیز در رشد و قوّت گرفتن تدریجی او که موجب اعجاب منکران و کافران شده، آورده است. البته قرآن سراسر آكنده از حضور محمّد است اگرچه نام او نيامده و تنها به اشاره و ضميری اكتفا شده است و در خطابهای بسياری كه در قرآن به آن حضرت اشاره دارد، اوصاف و خلقيّات و روحيّاتِ حضرت محمّد يادآوری شده است كه مهم ترين آنها اين است كه او رحمتی برای همۀ عالميان است و او را خداوند خُلقی عظيم عطا كرده است و چندان مهربان است كه سختي ها و محنت ها و گمراهی های مردمان را نمي تواند تحمل كند(توبه: ١٢٨).
برگرفته از کتاب " در صحبت قرآن "
به قلم حسین الهی قمشه ای
طراحی دیجیتال: حسین الهی قمشه ای
چل سال بیش رفت که من لاف می زنم
کز چاکرانِ پیرِ مغان کمترین منم
غزلی است پر رمز و راز و آکنده از حکمت های متعالی که هریک را شرحی باید. نخست اینکه حافظ سالیان دراز در مجلس روحانیان حضور داشته و هیچگاه جام وجودش از این شراب کیمیا اثر، خالی نبوده است و آنان که در آن روزگار و هم در این روزگار بر دُردکشی و شراب نوشی حافظ به قیاس نفس بدگمانند نمی دانند که اگر صورت کلامش آمیخته با الفاظ اهل صورت است چه باک، زیرا دامن به هیچ خطایی نیالوده و قدمی برخلاف عشق به زیبایی و نیکویی برنداشته است. اما عجبا که آب و هوای فرهنگی اقلیم پارس و همه اقالیم دیگر کم و بیش پیوسته چنان بوده است که انسان های دون همت و سفله و فرومایه را می پرورد و تعظیم و تکریم میکند و چنین است که عامّۀ مردمان گرد هر سخن بی مایه و غوغای هر زاغ و زغن جمع می شوند و مرغ خوش آوازی چون حافظ که سخنش چون شهد شیرین و چون آبْ روان است باید چون سوسن با صد زبان خاموش بماند.
شاید این خاموشی به سبب غيرت الهی است که سر سلطان را به کسی نگویند و شاید دریافت اسرارْ خود همین خاموشی را اقتضا می کند، چنان که مولانا فرمود:
مقصود از ایمان تکیه کردن بر خوبی و زیبایی و دانایی مطلق است که خداست
و می توان بر او تکیه کرد و در زیر سایۀ او پناه گرفت
و به پشتوانۀ او با اقتدار تمام در مقابل هر جهل و ظلم و شرارت ایستاد.
ایمان به خدا همان مقام امن است که در آن آدمی را هیچ هراس و نگرانی از کسی نیست
حجاب چهرۀ جان می شود غبار تنم
خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم
در فلسفه های روحانی و قدسی جهان، هیچ دانشی برتر از این نیست که آدمی دریابد هستی او این بدن نیست، و حقیقت ذات او یک روح الهی است، که غبار تن بر دامنش نشسته است. همۀ قراین نشان می دهد که این مرغ خوش الحان روح از گلشن بهشت بدین وادی آمده است و این ترانه ها که می خواند هیچ گاه از دل این غبار تیره بر نمی خیزد. هرچند بر کس عیان نیست که ارواح از کجا می آیند و به کجا می روند، اما معلوم است که شوق پرواز به عالم معانی، یعنی عالم خوبی و زیبایی و عشق به مهربانی و جوانمردی و عدل و احسان در همۀ انسانها هست و این شوق ها که در انسانهای فرهیخته به کمال ظاهر می شود، هرگز محصول ترکیبات ذرات بی هویت عالم خاک نیست.
برگرفته از کتاب " در صحبت حافظ "
دمی باغم به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد
به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد
این جهان بازار ارزش هاست و چه بسیار معاملات تهاتری که در آن صورت می گیرد: اگر دلقِ رنگارنگِ ریا را با پیاله ای از شراب اخلاص سودا می کنند شتاب کن که آن دلق جُوي نیز نمی ارزد و آن سجادۀ تقوا را نیز اگر به ساغری گرو می گیرند، از این معامله هم غافل مشو که حیف خوری و اگر می توانی همۀ کام های تلخ و زهرآگین خودپرستی را با آن شهد و شکر شادیِ مستمر که در حلقۀ عشق به همگان نثار می کنند معاوضه کنی هیچ تردید و تأمّلی مکن که «ذٰلِکَ هُوَ الْفَوزُ العَظیم».
برگرفته از کتاب " در صحبت حافظ "