بدین بیان:
روحها به هر نسبت که پاکیزه تر
و از نور الهی سرشارتر باشند
به همان نسبت جسمی زیباتر و خوش آهنگ تر
معشوق مطلق در مقام استغناى ذاتى، از عشق ناتمام كائنات بى نياز است:
ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغنى است
به آب و رنگِ و خال و خط چه حاجت روى زيبا را
حافظ
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظِ دل سوخته بدنام افتاد
طعنی است سربسته به صوفیان که همه به نوعی و در معنایی، حریف جام و باده اند و نظربازی می کنند با هر آنچه نفس ایشان را خوش آید و در می آمیزند با مغبچگان شُهرت و نام و شاهزادگان و امیران شهوت و کام، تا کامی از جهان برگیرند،
اما این جمله را عشرت طلبی و باده نوشی نمی شمارند و این تنها حافظ دل سوخته و عارفان لب دوخته اند که نامشان به نظربازی و جان پردازی بر زبان ها افتاده است. محتسبانِ مست غرور و خودکامی را باده نوش نمی شمارند
خاله پیرزن شنیده بود
که اگر در هنگام آمدنِ عمو نوروز بیدار باشد
جوانی از سر خواهد گرفت
و دوباره جوان و جمیل و پَری پیکر خواهد شد.
سبزهای طبیعت در آغاز زرد و زرین اند
اما این رنگ خوش دیری نمی پاید
هر برگی در هنگام زادن یک گلبرگ کوچک است
اما ساعتی بیش در آن مقام نمی پاید
شاعر كودكى است
هر دم به حالى ديگر
اما سخت خردمند و بيدار
اگرچه با چشمانی که از شادی برق می زند