قلندران طريقت، پادشاهاني هستند كه از دولت فقر و درويشي به اميري و سلطاني رسيده اند و بي اعتنايي ايشان به ملك و مقام و جاه و مال و شهرت و ثروت از سرِ زهد و پرهيز نيست بلكه اين آرزوهاي خام به چشم ايشان خوار مي آيد و در شگفتند كه چگونه ممكن است كسي تاج سلطاني آدميت را از سر خود بر دارد و بر سرِ فرومايگاني چون حرص و آز و ملك و مقام گذارد و خود چون گدايي بي آبرو به غلامي ايشان قيام كند و بر دست و پاي ايشان بوسه دهد، بديهي است كه اين كار فرومايه از قلندران بلندپايه اي چون حافظ و عطار و مولانا نمي آيد.
(در صحبت حافظ– ص135)
481
همچنان كه بنا به گفته سعدي دروغ مصلحت آميز به از راستِ فتنه انگيز است، پنهان كردن مصلحتآميز نيز بهتر است تا اينكه آدميان را در شبهه افكنند و آنچه را كه در دايره ادراك آنها نيست طرح كنند. بدين سبب است كه سكوت ها از سخن ها ژرف تر است زيرا سكوت ها همان حقايق و لطايفي است كه سر به گفتن فرود نمي آورند و از حديث معروف نجواي پيامبر در گوش سلمان و پرسيدن اباذر و ناگفتن سلمان مي توان فهميد كه آنچه را با سلمان مي توان گفت از اباذر با همه صدق و راستي كه داشته است پنهان بايد كرد.
(در صحبت حافظ– ص147)
482
يكي از اصول كلي عالم كه از آن گريز نيست همين است كه عُروج بر فلك سروري به دشواري است. ممكن است كساني به دستان و حيّل چندگاهي بر فلك قدرت و حكمراني نشينند اما آنها نيز سختي ها و مرارت ها خواهند كشيد الا آنكه مرارت راستان پيش از عروج است و مرارت مدعيان پس از عروج كاذب كه آغاز رسوايي و نوميدي و مايه آه و حسرت است از صّرف عمر در نيل به قعر سقوط.
(در صحبت حافظ– ص135)
483
مهم ترين پرسش همه آدميان همين است كه ما براي رسيدن به رستگاري چه بايد بكنيم و پاسخ مكرر حافظ اين بوده است كه رستگاري و رسيدن به بهشت جاويد در اين است كه تا حد امكان مايه آزار هيچ كس نباشيم و تا آنجا كه توانيم مايه سرخوشي و دل خوشي همگان شويم.
(در صحبت حافظ– ص135)
484
ما همه فرزندان آدميم و از گناه و خطا مصون نيستيم و گاه از پرده تقوي بدر مي رويم و از بهشت دور مي افتيم و شما پارسايان كه خود را در چشم مردمان قديس و بي گناه نشان مي دهيد از بي تقوايي ما اعجاب نكنيد و آن را به حساب آدم بودن ما بگذاريد. شما نيز اگر فرزند آدم بوديد مثل ما عاشق مي شديد، مست مي شديد و رقص مي كرديد و چون مسيح گناهان مردمان را مي فهميديد و با ايشان همدرد و مهربان مي شديد. نشان آدميت با آدميان زيستن و خود را گناهكار دانستن است.
(در صحبت حافظ– ص157)
485
خيمه اي به عظمت آسمان و بزمگاهي به خرمي و طراوت صحرا و كشتزار به همگان هديه شده است و اگر آدميان قدر و منزلت خويش بشناسند و عظمت مُلك و ثروتي را كه به يك يك آدميان بخشيده شده است بدانند همه جاه و مقامات دنيوي را حقير شمارند و همه گنج ها و ثروت هاي قاروني را در خاك كنند، زيرا پادشاهي كه خورشيد بر فراز سر او زرفشاني مي كند و ماه در زير پايش فرشي از نقره مي گسترد نياز به سنگ پاره هايي كه نام آنها را زر و گوهر نهاده اند ندارد، خاصه آنكه آن سنگ رنگين را با هزار كار ننگين مالك شوند و آن زرد زرين را با هزار زور و تزوير به چنگ آورند.
(در صحبت حافظ– ص 159)
486
در زندگي گاه چنين پيش مي آيد كه بخت و اقبال به آدمي روي مي كند و چراغ دلش روشن مي شود و اگر پير است جواني از سر مي گيرد و به ناگاه احساس سبكي مي كند و بارهاي طاقت فرسا از دوشش فرو مي افتد و اين واقعه در عرفان طليعه لطف الهي است و اغلب با نفّسِ صاحبدلي يا سخن اهل معرفتي و يا بارقه اي از كتابي و دفتري به آدمي مي رسد.
(در صحبت حافظ– ص 162)
487
در جهان امروز شعردرماني و هنردرماني از موسيقي و نقاشي و معماري و نمايشنامه و ديگر هنرها چهره اي پر رنگ يافته و بيش از گذشته به آن بها داده مي شود و اگر نام اين گونه درمان ها را فرادرماني نهند رواست. هنرها آدمي را به تناسبات و هم آهنگي هاي فطري باز مي گرداند، بخصوص شعر كه مي تواند صفراي حرص و خشم و تب و تاب رشك و حسد و سوداي كينه و انتقام را گاه به بيتي از حكمت و قصه و حكايتي از معرفت علاج كند.
(در صحبت حافظ– ص193)
488
جفاهاي معشوق رمز و كنايه از آزمون هاي عشق است و بديهي است كه مرواريد عشق را نمي توان در كنار ساحل فراغت و راحت صيد كرد بلكه به كام نهنگان بايد رفت و خود را به امواج سهمگين بايد سپرد.
(در صحبت حافظ– ص 194)
489
از ديدگاه عارفان، هر جواني كه در سر شور و عشق و آرماني بلند ندارد پير است و به غصه عالم گرفتار و هر كهنسالي كه پر از شور و عشق ورزي با تجليات زيبايي و دانايي و نيكويي است جوان است و جواني جاويد دارد زيرا او جواني است كه به گفته هوگو هيچ گاه پاي در كهنسالي نخواهد نهاد.
(در صحبت حافظ– ص209)
490