فرازهایی از کلام استاد

موسيقي از سرچشمه هاي فياض خلاقيت در ديگر هنرها و دانش هاست و خلق و خوي و طبع و مزاج آدمي را نيز اگر پريشان شده باشد موزون مي كند و بيماري هاي روح فرسا را شفا مي بخشد .

(گنجينه آشنا– ص 303)

301

صائب خطاب به بيخبران عالم معنا، گويد كه شما بهتر است خاموش باشيد تا خبري بشنويد و آن خبر اين است كه اگر از خويش برآييد به شاهد مقصود خواهيد رسيد .

(گنجينه آشنا– ص 329)

302

نشاط اصفهاني از خوش ترين كارها كه بايد كرد ياد كرده و از جمله آنكه گاهي گناهي بايد كرد و آنگاه توبه اي و بازگشتي تا شايد از اين قهر و آشتي راهي به كوي آن معشوق بازگردد .

(گنجينه آشنا– ص 340)

303

هاتف همچنان خمار يك نگاه است كه آن يار به او داشته باشد و يار همان زيبايي مطلق است كه جمله كائنات به ستايش او مشغولند .

(گنجينه آشنا– ص 340)

304

اشكي فشاندن در غم محرومان و باراني باريدن از در و مرواريد بر نيازمندان و خود را هيچ در ميانه نديدن ، اين است مذهب عشق كه كارش چشم بخشي است نه چشم بندي، هوشمندي است نه خود پسندي و شكيبايي و حكمت گفتن در بلاهاست نه شكوه و ناشكيبی.

(گنجينه آشنا– ص 352)
 

305

در اين زندان عالم كه همه اسيرانيم چه خوش تركه آدمي نقش كليد را بازي كند و دري بگشايد نه آنكه بند و زنجيري بر آنچه هست بيفزايد و كار ادبيات و داستان سرايي نيز كليدي كردن است .

(گنجينه آشنا– ص 360)

306

نگاه نظامي به زن،آفرينش شخصيت بي نظيري چون شيرين است كه نمونه يك زن عاشق و يك يار موافق و نديم ايام رنج و راحت است .

(گنجينه آشنا– ص 397)

307

مولانا و خيام از يك نهادند و مشرب و منظري به هم نزديك دارند كه ما همچون پرنده اي از جهان برين بدين مقام فرودين آمده ايم و باز به همان مقام باز خواهيم گشت .

(گنجينه آشنا– ص 410)

308

سخن از آن يار آشناست كه به ظاهر بي وفايي مي كند تا مدعيان پي كار خود روند. آزمون هاي عشق را گاه خطرات راه عشق خوانده اند و بسياري در همين خطرات جان مي بازند .

(گنجينه آشنا– ص 413)

309

بخت يار آنكس باشد كه يار و غمگسار فطرت خويش باشد يعني دل و جان در كار زيبايي و دانايي و نيكويي كند كه خود آنها را بيش از همه چيز دوست دارد، پس هركه زندگي خود را بر پايه اين عشق سه گانه استوار سازد، بي گمان بخت يار او خواهد بود به شرط آنكه در نيمه راه، اين سه گوهرقدسي را براي گرفتن درهم و ديناري با زشتي و نادانی و ناپسندي مبادله نكند .

(گنجينه آشنا– ص 438)

310