هوشنگ مثال روشني از آن حكيم است كه افلاطون او را شايسته پادشاهي مي شناسد. در روايات كهن آمده كه نخستين بار هوشنگ آيين " جاويدان خرد " را كه همان فرمان روايي خرد جمعي آدميان بر آدميان است برگزيد و مباني آن را برنوشت و آن ديرينه ترين كتاب آيين و اخلاق در جهان است.
(در صحبت فردوسي– ص سي و پنج)
531
اگر اين تشويش همچنان بر جاي مانده باشد كه با اين سه شغل زيبايي و دانايي و نيكويي، ما روزي از كجا خوريم و چرخ زندگي را چگونه گردانيم، پاسخ حافظ اين است كه آن مائده هاي آسماني از زيبايي و دانايي و نيكويي بي گمان مي توانند طعام و شراب زميني ما را نيز فراهم آورند.
(در صحبت حافظ– ص 757)
532
در هر روزگار نيز همين خطبه طهمورس بهترين منشور صاحبان قدرت و دولت است كه خوبان را دست بگشايند و بدان را پاي ببندند و خردمندان را به دستوري و راي زني بگمارند. چنانكه طهمورس بزرگ مردي چون شيداسب را به دستوري برگزيد و او پارسايي از تبار بايزيد و بوالحسن بود.
(در صحبت فردوسي– ص سي و شش)
533
چه بسيار فتنه ها و تشويش هاي آدميان كه به كسبِ روزيِ هر روزه باز مي گردد، در حالي كه اگر آدمي از اين خيال پرملال خالي شود و پرسش هر روزه او اين باشد كه "چه خدمتي از من بر مي آيد كه مايه شادي و آسايش آدميان گردد" نياز هاي روزانه او نيز در سايه آن آرمان بزرگ برآورده خواهد شد.
(در صحبت حافظ– ص 790)
534
پهلوانان و دلاوران و سرآمدان، همان آدميان از بند رسته اند كه همتشان در جهان بر كوتاه كردن دست جور و تطاول ديوان از انسان است و پيوند حماسه با عرفان در همين نكته نهفته است، زيرا در عرفان نيز اصل همين " مبارزه انسان با ديو نفس " است . اين مبارزه مستمر بنا بر حديثي از پيامبراكرم جهاد اكبر لقب گرفته است. از اين رو پهلوانان حماسه ها در ادبيات عرفاني و صوفيانه اغلب رمز پهلوانان راه خطرناك عشقند.
(در صحبت فردوسي– ص چهل و يك)
535
شكسپير گفته است كه در راستي و درستي سود بيشتري هست تا ناراستي و كج روي. واگذار كردن كارها به خداوند هستي همان رفتن به شاهراه انسانيت است و خورسند بودن به هر آنچه از راستي پيش آيد و آدمي را نصيب گردد و حافظ بر آن است كه اي بسا راستان كه تنها در سوداي انجام كار درست اند، بي هيچ طلب از عيش و عشرت هاي بسيار برخوردار شوند و چنين نيست كه به سبب پيروي حق بهره ايشان از عيش و طرب كم از ديگران باشد.
(در صحبت حافظ– ص 791)
536
در گوشه و كنار شاهنامه مكرر به اين نكته بر مي خوريم كه مقصود از ديو، انسان هاي ناسپاس و يزدان ناشناسند كه گاه در چهره دوستي در مي آيند و به چاپلوسي و چرب زباني آدمي را از راه به در مي برند.
(در صحبت فردوسي– ص چهل و دو)
537
دل آدمي آيينه پادشاه عالم است الا آن كه بر آن آينه غباري از كدورتِ هواهاي نفساني و تعلقات خاكي نشسته كه نقش جمال آن خسرو خوبان و ملكه پريان را كمرنگ كرده است و هيچ چاره نيست جز صحبت روشن رايي كه به نَفسِ رحماني آن غبارها را بروبد و چشم آدمي را به ديدار آن يوسف كنعاني روشن گرداند.
(در صحبت حافظ– ص 814)
538
در داستان ماهان مصري در هفت پيكر نظامي قصه لعبتي را مي خوانيم كه از دور چون شاهزاده پريان مي نمود و از نزديك زَهره آدميان مي دريد. و چنين است قصه غولان زر و زور و تزوير در جهان كه نزد آدميان آزمند و كران و كوران حرص و هوي از دور آراسته و خوش آب و رنگ مي نمايند اما چون بديشان نزديك شوند و حق از گوشه اي جلوه كند و در ميان آيد، رنگ مي بازند و چهره مهيبشان آشكار مي شود.
(در صحبت فردوسي– ص شصت و يك)
539
به راستي بايد توبه كرد از هر عشرتي كه در حضور زيبايي نباشد و مي بينيم عامه مردمان را كه عشرت هايشان عموما با حضور خودپرستي و غفلت از حال ديگران و تجاوز به حقوق ايشان قرين است و همه آشوب عالم در همين عشرت پرستي بي حضور بزم آراي هستي است و حافظ توبۀ نصوح كرده است از اين كه چون بي خبران و گمراهان در هرگوشه ناموزوني به عشرت بنشيند.
(در صحبت حافظ– ص 815 )
540