فرازهایی از کلام استاد

  مرگ آغاز يك زندگي نوين است. زيرا روح جاودانه در ساحت ديگري از هستي ادامه حيات مي دهد و حياتي كامل تر و متنوع تر و سرشارتر از لذت ها و مستي هاي گوناگون را تجربه مي كند. 

(در صحبت فردوسي– ص شصت و هفت)

541

اكنون كه روزگار چون همه زمان ها سر فتنه گيري دارد و مي كوشد تا صداي سخن عشق را در عربده هاي ديوزاد خاموش كند و شرارت ها و فتنه هاي روان پريشانِ حرص و حسادت و جنگ و جدال مستان باده غرور و قدرت را در جهان بر كرسي نشاند، ما همراه با حافظ در ميان همه فتنه هاي روح فرسا به محراب ابروي "زيبايي" پناه مي بريم و از همه مستي ها و ميخانه ها به چشم مخمور آن شاهد شراب آفرين روي مي آوريم، تا هم از فتنه روزگار در امان مانيم و هم خود فتنه اي از شور و عشق عالم روحاني در حلقه رقص عالم بر پا كنيم و چون جوانان جاويد باغ بهشت بر گرد خوبان عالم بگرديم. ديوان حافظ خود به تنهايي هم آن باغ خُلد است و هم آن شراب بّرد و هم آن طواف مستمر بر گرد خوبي و زيبايي. اكنون كه روزگار چون همه زمان ها سر فتنه گيري دارد و مي كوشد تا صداي سخن عشق را در عربده هاي ديوزاد خاموش كند و شرارت ها و فتنه هاي روان پريشانِ حرص و حسادت و جنگ و جدال مستان باده غرور و قدرت را در جهان بر كرسي نشاند، ما همراه با حافظ در ميان همه فتنه هاي روح فرسا به محراب ابروي "زيبايي" پناه مي بريم و از همه مستي ها و ميخانه ها به چشم مخمور آن شاهد شراب آفرين روي مي آوريم، تا هم از فتنه روزگار در امان مانيم و هم خود فتنه اي از شور و عشق عالم روحاني در حلقه رقص عالم بر پا كنيم و چون جوانان جاويد باغ بهشت بر گرد خوبان عالم بگرديم. ديوان حافظ خود به تنهايي هم آن باغ خُلد است و هم آن شراب بّرد و هم آن طواف مستمر بر گرد خوبي و زيبايي.

(در صحبت حافظ– ص 834)

542

  خواننده شاهنامه يا شنونده اشعار فردوسي از نقالان، احساس مي كند  كه از شور حماسي و تكيه بر توانايي هاي درون آكنده شده است و گويي بر هركار تواناست. اين احساس در چهره شادي و نشاط ظاهر مي شود و شخص را به خلق خوش و مثبت انديشي و اميدواري به آينده بهتر راه مي نمايد و اگر شاهنامه را هيچ كرامت ديگر نبود همين حال خوش و احساس اميد خود بهترين هديه اي است كه از حكيم طوس به خوانندگان و شنوندگان مي رسد. 

(در صحبت فردوسي– ص هفتاد و دو)

543

  اگر دانايي نباشد توانايي گرز و شمشيري خواهد بود كه شخص خود و ديگران را از آن به هزار زيان و محنت مي افكند . اين سخن سقراط كه گفته است فضيلت در دانايي است و همه شر و بدي ها در انسان محصول ناداني است، سخني راست است الا آن كه در سخن سقراط، مقصود از دانايي، علم تصديقي است و بي گمان اگر شخص دانا شد كه سقفي در حال سقوط است از زير آن سقف بيرون مي آيد مگر آن كه سقوط را توهمي شمارد و بهايي ندهد. 

(در صحبت فردوسي– ص هفتاد و هشت)

544

  زيارتگاه راستين هر شاعر آثار اوست و اگر مردمان خواهند از پيشگاه فردوسي ديداري طلب كنند، خوش ترين جاي همان برگ هاي شادمانه شاهنامه است كه زنده و شاداب با شما سخن مي گويد.

(در صحبت فردوسي– ص هشتاد و چهار)

545

  آن دو مار كه بر دوش ضحاك برآمد تجسم حرص و جاه درون اوست. امروز نيز سياستمداران زرپرست و زورگوي و تزويرپيشه كه همه به دو مار حرص و جاه بر دوش خويش آراسته و مزين شده اند، مغزهاي نخبگان را غذاي اميال دروني خويش مي كنند. البته اگر بتوانند نخبگان را به زر مي خرند وگرنه به زور به زندان مي افكنند يا به نمايش حادثه اي از سرراه برمي دارند. 

(در صحبت فردوسي– ص 26)

546

  ستمكاري و تجاوز به حقوق مردمان بدون همكاري و همياري مردم عادي كه در انديشه ستمگري نيستند ميسر نمي شود. برخي در برابر ظلم سكوت مي كنند، برخي امكانات را فراهم مي كنند و برخي ديگر براي منافع خود توجيه مي كنند. اما همه به نوعي در آن ستمها سهيمند. انتظار فردوسي اين است كه مردم شجاعتي به خرج دهند و بر ستمكاري حداقل ابرو گره كنند و سنگي در راه ستمگر بيندازند و از ستمگران بكلي فاصله گيرند و با آنها دوستي نكنند و از غارت آنها بهره نبرند تا بدين سان دايره ستمها تنگ تر شود و اي بسا كه موجبات توقف ظلم فراهم گردد.

(در صحبت فردوسي– ص 36)

547

  يكي از درونمايه هاي سخن فردوسي اصل پاداش و جزاست كه مكافات كارهاي زشت نه تنها در جهان ديگر بلكه در همين عرصه به آدمي باز مي گردد. 

(در صحبت فردوسي– ص 63)

548

  از لطايف كار فردوسي اين است كه در گوشه و كنار شاهنامه مكرر بهترين سخنان حكمت آميز را بر دهان همسران و نديمگان و كنيزكان گذاشته است. شكسپير نيز در اين كار با فردوسي همقدم است و هر دو شاعر كمال ستايش را از فهم و درايت زنان بويژه در تنگناهاي زندگي كرده اند. در قصه زال آن دايه خردمندترين سخنان را به سام گفت اگرچه او نشنيد.

    (در صحبت فردوسي– ص 69)

549

  نهيب ديو با انسان هنگامي است كه او را اسير خود بيند و خوار شمارد و اگر مردمان به غيرت آدميتشان برخورد و به هيچ ديوي رخصت نزديك شدن و سخن گفتن ندهند، چنين شماتتهايي از ديو نمي شنوند. اين خفت و خواري كه ديو بر آدمي بانگ زند و او را ملامت كند نصيب همه كساني خواهد بود كه به ديوهاي حرص و آز و كين و حسد و شهوت اجازت ورود به ساحت خود مي دهند. 

(در صحبت فردوسي– ص 106)

550