"خوشتر از هزار ماه"
دوش وقتِ سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند
بیخود از شعشعهٔ پرتوِ ذاتم کردند
باده از جامِ تَجلّیِّ صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند
همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود
که ز بندِ غمِ ايام نجاتم دادند
□بر درگاه این غزل قدسی
که روایتی دیگر از لیلة القدر
و شب معراج حافظ است،
باید شستشویی کرد
از اندیشههای باطل و گفتههای لاطائل
که از شرم آن،
حور و پری در حجاب میشوند.
و چگونه میتوان با چشمهای خفاشگون
در این حریم سبحانی
که از ژرفای خورشید نورانیتر است
قدم گذاشت.
گویی هر کلمهٔ آن
شهاب فروزانی است
که با نیزهای از نور
صد هزار دیو فالگوشنشین را
گوشمالی میدهد.
□ويليام بليک،
شاعر و نقاش شهودى انگليس
گفته است كه اگر ما
شريان ادراک را پاكيزه كنيم،
هر چيز را چنانكه هست خواهيم ديد
و خواهيم دانست كه هر موجودى
بىنهایت است.
غزل حافظ نیز اگر پاکیزه باشیم،
پاک از باورهای بیدلیل
و اندیشههای سود و سودا
و تلقینات افكار عمومی
و تبلیغات اهریمنی روزگار،
ما را به بینهایت پیوند میدهد
تا دریابیم که شب قدر
از زمان و مکان و وهم و گمان
بیرون است.
□چه خوشتر که ما هر شب و هر دم
را قدر بدانیم
تا شاید بدان مجلس بار یابیم
که طوطی هند گفت:
نمیدانم چه محفل بود شب جایی که من بودم
ز هر سو رقص بِسمل بود شب جایی که من بودم
پریپیکر نگاری، سروقدی، ماهرخساری
سراپا آفت دل بود شب جایی که من بودم
خدا خود میر محفل بود اندر لامکان "خسرو"
محمد شمع محفل بود شب جايى كه من بودم
برگرفته از كتاب "در صحبت حافظ"
به قلم حسين الهى قمشهای
ناشر: انتشارات سخن
تصویر: Roman Velichko