عرضه کردم دو جهان بر دلِ کار افتاده
به جز از عشقِ تو باقی همه فانی دانست
حافظ
"دل کار افتاده " همان دلی است که واقعۀ شگفت عشق در مرز حدوث و قدم و نهایت و بی نهایت بر او وارد شده است. الن بدیو، فیلسوف و ریاضی دان معاصر فرانسوی، در کتاب در ستایش عشق (In Praise of Love) آورده است که هرچند حادثۀ عشق در زمان رخ می دهد اما بی درنگ به ابدیت متصل می شود و این اتصال به ابدیت است که دل را جام جهان بین می کند، بدین سان هنگامی که حافظ دو جهان را بر این جام جهان بین عرضه می کند چون بر هر دو ساحت فانی و باقی احاطه دارد، عشق را بر می گزیند و فانی را به جای می گذارد.
ای برّه کوچک، که آفریده است تو را؟
دانی چه کس آفریده است تو را؟
بر کنار آن جوی و میان آن چمنزار؛
چنین جامۀ پشمین درخشانی بر تن کرده است تو را؟
زندگی دلخواهم را به من دهید
و من دیگر هیچ نخواهم خواست:
آسمان شاداب بالای سر
و کوره راه بی پایان، در زیر پای
از قدیم ترین روزگار، در فرهنگ های گوناگون، شعر پیوسته قرین موسیقی بوده است و این به سبب همان ملازمۀ میان شادی و موسیقی است:
کی شعرِ تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته در این معنی گفتیم و همین باشد
ای مرگ، ای فصیح ترین خطیب روزگار،
ای فرشتۀ نیرومند و دادگر،
تو عبرت آموختی آن کس را که هیچ پند و اندرزی در وی اثر نداشت
و تو انجام دادی کاری را که در زهرۀ هیچ کس نمی گنجید.
الذکر خبر الذکر
یاد از یاد حکایت می کند
بابا طاهر
هرگاه بنده پروردگارش را یاد کند،
احوال گنجِ قارون کایّام داد برباد
در گوشِ گل فرو خوان تا زر نهان ندارد
داستان قارون و گنج های بسیار او که خادمان برای حمل کلیدهای آن در زحمت بودند همه بر باد رفت و آن گنج ها که امروز نیز حریصان و جاه طلبان در بانک ها نهاده اند
و از حفظ و حساب آن در تنگنا افتاده اند نیز همه بر باد خواهد رفت و با هیچ کس وفا نخواهد کرد پس چه خوش تر که آدمیان پند گیرند و ثروت ها را به میان آورند و در جهت بهبود حال یکدیگر به کار گیرند...