
هر دانه شن
هر قطعه سنگ
هر صخره و هر تپه
هر چشمه و هر جويبار
گر نقل و کباب و گر می ناب خوری
می دان که به خواب در همی آب خوری
چون برخیزی ز خواب باشی تشنه
سودت نکند آب که در خواب خوری
به حُسنِ خلق و وفا کس به یارِ ما نرسد
تو را درین سخن انکارِ کارِ ما نرسد
اگرچه حُسنفروشان به جلوه آمدهاند
کسی به حُسن و ملاحت به یارِ ما نرسد
مولانا در گوشه و کنار مثنوی مکرّر به ماهیت شعر و سرچشمۀ الهی آن اشاره کرده است. سخن مولانا مانند نظامی این است که جوهر شاعری و نبوت یکی است و آن برآمدن از نفس جزئی خویش و پیوستن به نفس کلی عالم است که در حقیقت همان نفس ناطقۀ انسانی و همان روح و نفس الهی است که در همۀ انسانها نشانی از آن پدیدار است و رایحهای از آن به مشام میرسد.
در ابیات زیر میشنویم سخن نوح را با قوم خویش که دلایل نبوت خود را اعلام میکند:
چون بمردم از حواس بوالبشر
حق مرا شد سمع و ادراک و بصر
اینجا بر سر مزار من مایست
و اشک فراق مریز
من نمردم و جان نسپردم
من در آن گور نیستم
حق تعالی ایشان(قدیسان) را سعتی و حوصلهای عظیم داده است که تحمل میکنند.
از صد کژی یک کژی را میگویند تا او را دشوار نیاید و باقی کژیهاش را میپوشانند بلکه مدحش میکنند که آن کژت راست است تا به تدریج این کژیها را یک یک ازو دفع میکنند.
همچنانکه معلم کودکی را خط آموزد. چون به سطر رسد، کودک سطر مینویسد و به معلم مینماید.
پیش معلم، آن همه کژست و بد.
چو غنچه گرچه فروبستگیست کارِ جهان
تو همچو بادِ بهاری گرهگشا میباش
حافظ
□ اگر میبینی کار جهان بستگی در بستگی و مشکل در مشکل و پیچ در پیچ است و همه را از پای درآورده است،