ای شاعر، قدم بردار و پیش رو
و ژرفای این شب سیاه را بپیمای
و با صدای مطمئن ما را
به شادی و وجد و رقص فرا خوان.
عجب دارم از مردمانی که معجزه را انکار می کنند،
در حالی که من در جهان جز معجزه هیچ نمی بینم،
خواه در خیابانهای " مَنهَتَن" راه برم،
یا نگاهم را از سقف خانه ها به آسمان بیندازم،
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشش باد
این بیت صدها سال است که پس از حافظ در محافل ذوق و ادب، معرکۀ جدال و عرصۀ قیل و قال بوده است.
روشنفکرانی که حافظ را عارف نمی شناسند بلکه عرفان را به چیزی نمی شمرند و بر آنند که
نماز یک رقص الهی است
و یک سماع آسمانی است
نجوایی است لطیف با عالم غیب
گفت و شنودی پر رمز و راز میان آفریده و آفریدگار
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم زمانِ عشرت دیدی که چون سرآمد؟
گفتا خموش حافظ کاین غصّه هم سرآید
حکایت کرده اند کسی فرشته ای را در اطاقش دید
و از او پرسید:
من کی به سعادت می رسم؟
فرشته گفت:
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع
شکرِ خدا که سرِّ دلش در زبان گرفت
حافظ
شمع در سودای آن بوده است که اسرار خلوتیان عشق و رازهای غیبی ایشان را بر زبان آورد