گزیده ها

«عشق و بیزاری»

خواهى مرا دوست بدار
و خواهى از من بيزار باش
براى من تفاوتى نمى كند
اگر مرا دوست داشته باشى

«هر کجا باشید خدا با شماست»

بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد
در قرآن آمده است: هُوَ مَعَکُمْ أیْنَ مَا کُنْتُمْ: هر کجا باشید خدا با شماست (حدید: ۴)
 امّا چون آدمیان این مَعیّت یعنی با او بودن را احساس نمی کنند و خدا را از خود بسیار دور می بینند یارب یارب می کنند، و مصداق این بیت حافظ می تواند حضرت موسی باشد که خدا همه جا با او همراه بود، 

«آخرین سخن»

آنچه در روزهاى تو مى گذرد
ساعتها و دقيقه هاى روزت را مى فرسايد
اين ناله و شيون كه بردوام مى كنى
و اين اشك هاى تلخ كه مدام فرو مى ريزى

«جرمِ گفتنِ حق»

 گفت آن یار کز او گشت سرِ دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
اینجا سخن از منصور حلاج است که به جرم فاش کردن اسرار عشق بر سرِ دار رفت و می توان گفت که جرم حقیقی او افشاگری از جور دیوان و ددان و حاکمان زمان بوده است که نا حق می گفتند و او را به جرم گفتن حق، بر دار کردند.
 و این رسم رایجی بوده است میان سلطه جویان دینی که وقتی کسی را بر سرِ راه توجیهات شیطانی خویش می دیدند او را متهم به صفتی یا کاری خلاف ظواهر دیانت می کردند تا رفتارهای اهریمنی خود را در هلاک او توجیه کنند 

 «يك پيكر و يك گوهر»

هر بامداد با خويشتن بگوى
من امروز با انسانهايى روبرو خواهم شد
كه يكى فضول پيشه است،
آن ديگرى غرور و خودپسندى دارد

«جام جهان بین»

گفتم این جامِ جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبدِ مینا می کرد
جام جهان بین همان گوهر ذات آدمی است که از آن به دل تعبیر می کنند و همان نفخه ای است 
كه خداوند از روح خود در گلِ آدم دمیدظ و به سبب همین موهبت انسان را مقام خلافت بخشید 

«در ماهیت روح»:

‌با سیر در آثار مولانا آدمی جوهر ذات خود را که همان شادی و روح و راح و مستی است، می‌یابد
و می‌کوشد تا خود را از هر آنچه غیر از شادی و آزادی و سرمستی و سرخوشی است پاک کند.
من عاریتم در آنچه خوش نیست
چیزی که در آن خوشم من؛ آنم