«مادر طبیعت»
هنگامی که روز به پایان می رسد،
یک مادر مهربان و مشفق
کودک خردسال خود را با ریشخند به اتاق خوب می برد.
کودک، با احساسی آمیخته از میل و بی میلی،
اسباب بازیهای شکسته خود را بر کف اتاق نشیمن ترک می کند،
اما هنوز با نگاه مشتاق از شکاف در به آنها می نگرد.
هنوز دلش از فراق اسباب بازیها آرام نیافته
و هنوز خیالش به وعده هایی که برای گرفتن اسباب بازیهای تازه و بهتر
به او داده اند جمع نشده و نگران است که آنها را نپسندد.
مادر طبیعت نیز با ما چنین رفتار می کند.
اسباب بازیها را یک یک از ما می گیرد
و چنان ما را با مهربانی می خواباند
که به سختی می توانیم بدانیم که میل ما به رفتن است یا ماندن.
خواب بر پلکهایمان سنگینی می کند
و راه را بر فهم این نکته می بندد
که دانش آن وجود ناشناخته چقدر فراتر از دانش ماست.
"Mother Nature"
As a fond mother, when the day is o’er,
Leads by the hand her little child to bed,
Half willing, half reluctant to be led
And leave his broken playthings on the floor,
Still gazing at them through the open door,
Nor wholly reassured and comforted
By promises of others in their stead,
Which, though more splendid, may not please him more;
So Nature deals with us, and takes away
Our playthings one by one, and by the hand
Leads us to rest so gently, that we go
Scarce knowing if we wish to go or stay,
Being too full of sleep to understand
How far the unknown transcends the what we know.
Henry Wadsworth Longfellow
شعر از هنری وادزورث لانگ فلو
ترجمه حسین الهی قمشه ای
برگرفته از کتاب در قلمرو زرین