گزیده ها
«نار عشق»

«نار عشق»

آفتاب معرفت نوریست که از نار عشق می روید از این روست که تا آدمی عاشق نشود به معرفت حقیقی دست نمی یابد، آدمیان را نمی شناسد، جهان را به درستی نمی بیند و اسرار آن را در نمی یابد، زیرا غیر عاشق خود بین است و خودبین چگونه غیر را تواند دید مگر آنکه نقش سوداهای خویش را در غیر بیند. امّا عاشقان که از حجاب خود بیرون آمده اند هم جهان را، و هم مردمان را، نیکوتر شناخته اند و غوغای علم و هنر را همین مستان بادۀ عشق در جهان برانگیخته اند

شر و شور دوران فکنند مستان
سر هوشمندان هنری ندارد
الهی
یک به یک من می شناسم خلق را

«ذکر»

هوشمندان عالم دريافته اند كه
ذكر حقيقى اشتغال به اوصاف و اسماء " مذكور" است ،
چنانكه ذكر رحمان و رحيم بر عام و خاص رحمت كردن است
و با خلق به شفقت و مهربانى زيستن،

«اندیشه»

« ای برادر تو همه اندیشه ای
مابقی خود استخوان و ریشه ای
ور بود اندیشه ات گل، گلشنی
ور بود خاری، تو هیمۀ گلخنی»

«مائده های زمینی و آسمانی»

مائده ای هست آسمانی ، و مائده ای هست زمینی
که هر دو از موهبت های پروردگار جهان است
یکی چون سیب و انجیر و زیتون غذای جسم ماست
که زبان ، از شکر آن ناتوان است
«تماشاخانه جهان»

«تماشاخانه جهان»

«تماشاخانه جهان»
زندگی در گذر است و فراخنای جهان به مثابه تماشاخانه ای است که هر زمان بازیگرانی چون ما در صحنۀ پر زیب و زیور آن نقش خود را بازی می کنند و بی خبرند که پایان بازی آنها کی خواهد بود و ما که اکنون لباس نمایش به تن کرده و در تابستان حیات بر صحنه می خرامیم نیز باید نقش خود را ایفاء کنیم و بگذریم، زیرا این جامۀ تن را به زودی از ما باز خواهند گرفت و آن را برتن بازیگران تازه ای خواهند آراست. پس تا آن هنگام که در این حیات نقشی به عهدۀ ماست باید آن را به زیباترین وجه ایفاء کنیم.

برگرفته از کتاب «مقالات»

«خیر و شر»

اگر پرسند که این زشتی ها و بدی ها که در جهان است
از کدام خزانه نازل می شود،
باید گفت آنها نیز از پیش آن یگانه می آیند
الاّ آنکه وقتی به او منسوب می شود
«هفت شهر عشق و هفت خان رستم»

«هفت شهر عشق و هفت خان رستم»

ادبیات حماسی پیوند نزدیکی با عرفان دارد. روشنترین وجه اشتراک این دو، مبارزۀ دائمی انسان با دیو است. حکایت هفت شهر، هفت منزل عشق را در ادبیات حماسی در صورت هفت خان (به معنی هفت خانه) می بینیم. در شاهنامه، رستم (رمز دل) هنگامی که می بیند شاه کیکاووس (رمز نفس ناطقۀ آدمی) با یارانش (قوای مختلف انسانی) همه به دست دیو سفید (رمز نفس امّاره) اسیر افتاده و نابینا شده اند، به راه می افتد و در هفت مرحله با جادوگران و دیوان و ددان، یعنی لشکریان نفس، از شهوت و غضب و حرص و آز مبارزه می کند و در پایان با کشتن دیو سفید و بیرون آوردن جگر او، کیکاووس و یارانش را نجات می دهد و باز بینا می کند. در جنگ رستم با دیو سپید، فردوسی گویی کاملاً آگاه است که رستمِ دل اگر در این نبرد پیروز شود به نجات و حیات ابد می رسد:

به دل گفت رستم گر امروز جان
بماند به من زنده ام جاودان