گزیده ها

«داستان غول خودخواه»

باغی بود سبز و شاداب و پرمیوه که کودکان وقتی عصرها از مدرسه باز می گشتند گردشی در آن می کردند و روح های پاکشان به وجود این باغ شاد و خرم بود.
روزی صاحب باغ که غول خودخواهی بود از سفر باز آمد و بچه ها را در آن باغ دیدو با تندی و خشونت همه را
بیرون کرد، در باغ را بست و تابلویی نصب کرد که "متجاوزان به حریم باغ تحت پیگرد قانونی قرار خواهند گرفت."
کودکان محروم شدند و غصه خوردند و آنگاه زمستان شد اما دنبال آن دیگر بهار در باغ نیامد، گلی نشکفت، شکوفه ای ندمید، همه چیز سرد و خشک ماند و سالها بدین منوال گذشت.

«حکمتی در باب دوستی»

خوشا صحبت دوستی که در کنارش
نه مجبوری که اندیشه های خود را بسنجی
و نه گفته ها را در ترازو نهی
بلکه، بی خیال، هرچه می اندیشی برزبان می آوری

«نغمه نام معشوق»

توماس کارو
اگر گویی لطیف چیست
به کدام جرأت هوا یا پر قو را مثال آورم،
یا اگر گویی روشنی چیست، ستارگان را نشان دهم

«رؤیای عجیب»

خواب دیدم که معشوق بر بالینم آمد و مرا مرده یافت -
راستی خواب عجیبی بود که اجازه می داد مرده بیندیشد -
پس لب بر لب من نهاد و به بوسه ای گرم چنان جانی در من دمید
که حیات نو یافتم و پادشاه جهان شدم.

«در بیان آنکه عاشق هرچه گوید اشارت با معشوق است»

آن زلیخا از سپندان تا به عود
نام جمله چیز یوسف کرده بود
نام او در نامها مکتوم کرد
محرمان را سر آن معلوم کرد
« سحر موسیقی »

« سحر موسیقی »

یک بار بر بلندای پرتگاهی بر فراز دریا
شنیدم آواز یک پری دریائی را که بر پشت دلفینی ترانه می خواند
و صدایش چنان طنین شیرین و خوش آهنگی داشت
که دریای گستاخ را به آواز خویش متین و مودب کرد
« عدم»

« عدم»

ای نیستی
ای سرچشمه همه نعمتها،
ای ناشناخته، ای ناشناختنی،
ای سرچشمه فیضان بی پایان