امروز،
سلسلهای از رگبارها
و زنجیرهای از رعدها و برقها
در آسمان پدید آمدند
در ادبیات حماسی که پیوند نزدیک با عرفان دارد و روشنترین وجه اشتراک آن دو مبارزه دائمی انسان با دیو است، باز حکایت هفت شهر، یا هفت منزل عشق، را در صورت هفت خان(به معنی هفت خانه) میبینیم. در شاهنامه، رستم (رمز دل) هنگامی که میبیند شاه کیکاووس (رمز نفس ناطقه آدمی) با یارانش (قوای مختلف انسانی) همه به دست دیو سفید (رمز نفس امّاره) اسیر افتاده و نابینا شده اند، به راه میافتد و در هفت مرحله با جادوگران و دیوان و ددان، یعنی لشکریان نفس، از شهوت و غضب، مبارزه میکند و در پایان با کشتن دیو سفید و چکاندن چند قطره از خونِ جگر دیو در چشم کیکاووس و یارانش آنها را بینا میکند و نجات میدهد. مولانا مکرر رستم را پهلوان راه عشق خوانده و در کنار شیر خدا نهاده است.
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
مولانا
شب هزار جفت چشم دارد
و روز بیش از یک چشم ندارد
با اینهمه جهان درخشان
تمامی نورش را از کف می دهد
به غفلت عمر شد حافظ، بیا با ما به میخانه
که شنگولانِ سرمستت بیاموزند کاری خوش
حافظ
□ کمتر غزلی هست در دیوان حافظ که دعوت به میخانه و اهمیت پذیرش این دعوت در آن یاد نشده باشد و این خود نشان میدهد که با رفتن به میخانه آدمی از غفلت بیرون میآید و زندگی اش معنی پیدا میکند.
هر دانه شن
هر قطعه سنگ
هر صخره و هر تپه
هر چشمه و هر جويبار
گر نقل و کباب و گر می ناب خوری
می دان که به خواب در همی آب خوری
چون برخیزی ز خواب باشی تشنه
سودت نکند آب که در خواب خوری
به حُسنِ خلق و وفا کس به یارِ ما نرسد
تو را درین سخن انکارِ کارِ ما نرسد
اگرچه حُسنفروشان به جلوه آمدهاند
کسی به حُسن و ملاحت به یارِ ما نرسد