رویِ خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زین سبب جز لطف و خوبی نیست در تفسیرِ ما
حافظ
□ اگر روی معشوق که صحیفهٔ زیبایی است جلوه ای بر عاشق کند و آیتِ حسن خود را بر او فرو خوانَد آن عاشق جز آن که همۀ کارها را در جهت خیر و خوبی تفسیر کند،
پایان عمر عطّار با افسانه ها آمیخته است. از جمله معروف است که در نیشابور به دست مغولی از سپاه تولی، پسر چنگیزخان، اسیر شد
و آن مغول چون به فراست دریافت که شیخ را مقام و منزلتی است او را در بند می برد تا سودا کند. در راه یکی از مریدان پیش آمد که شیخ را به صد درهم بفروش. مغول خواست تا سودا کند.شیخ گفت: بهای من بیش از این است.
دیگری پیش آمد و صد دینار پیش آورد. شیخ گفت: مفروش که زیان کنی، مرا برتر از این قیمتهاست. و همچنان بها فزونی می یافت و شیخ مغول را به فزون خواهی برمی انگیخت تا مریدی فقیر پیش آمد و گفت: شیخ ما را کجا می بری،
این پشته کاه بستان، و شیخ را رها کن. مغول به ریشخند در وی نگاه کرد و شیخ گفت: بفروش که بیش از این نمی ارزم. مغول در خشم شد و سر از تن شیخ جدا کرد و برفت، و ندانست که آدمی پربهاترین و بی بهاترین کالا تواند بود.
من موجودی را می شناسم که
بسیار نادر و یگانه است
و تو ای جوان رشگین خوی
گوش فرا ده و هیچ مگوی.
ای نور، ای نور ما
ای فروغی که جهان از تو آکنده است
ای فروغی که بر چشمها بوسه می زنی
و دل ها را از خوشی سرشار می کنی
مگذار چیزی تو را آشفته کند
یا چیزی تو را به هراس افکند
همه چیز در گذر است
و تنها خداست که می ماند
تا علم و فضل بینی بی معرفت نشینی
یک نکتهات بگویم خود را مبین که رستی
حافظ
اغلب مقصود حافظ از دین و عقل و علم و زهد و تقوی و نام و ناموس و غیره که بدان طعن می زند همین هستی و هوشیاری و خودپسندی و نفس پرستی است
آنکس که به خدای قادر مطلق پناه میبرد
زیر سایه او در امان خواهد بود
او به خداوند خواهد گفت
تو پناهگاه و خدای من هستی