آه از ساختن، آه از بنا کردن، آه از معماری
معماری شریفترین و والاترین هنرهاست
نقاشی و پیکر تراشی،
سایه هایی هستند که از جهان بیرون
فردوسی افزون بر اینکه "چراغ فروزان خرد" را در پیش پای آدمیان نهاده، و اهریمن تاریکی را بدان دور کرده،
و افزون بر اینکه "چراغ فرهنگ اهورایی" ایران باستان و آئین های دیرینه این مرز و بوم را که از دیدگاه اندیشه بر بنیاد یگانه پرستی و جاودانگی جهان نهاده شده و در جایگاه رفتارها و پیوندها بر پایۀ پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک استوار است،
روشن نگاه داشته همچنین "چراغ زبان پارسی" را که میرفت در توفان های سهمگین روزگار یکسره خاموش گردد چنان فروغی پایدار بخشیده که تا زبان و فرهنگ در جهان هست زبان و فرهنگ پارسی نیز زنده خواهد بود
و شاهنامه فرزانۀ طوس هر دم آن را جان تازه خواهد بخشید و شگفتا این نامۀ نامور، و این آتش یگانه پارسی که به یک فروغ سه چراغ خرد و فرهنگ و زبان را روشن کرده و خود بر جاودانگی خویش گواهی داده است:
شرارت غولی است
که چهرهای هولناک دارد
و برای بیزاری از آن
تنها دیدنش کافی است
الهی این چه فضل است که با دوستان خود کرده ای
که هر که تو را شناخت، ایشان را یافت
و هر که تو را یافت، ایشان را شناخت.
مناجات نامه، خواجه عبدالله انصاری
مرغِ زیرک به درِ صومعه اکنون نپرَد
که نهادهست به هر مجلسِ وعظی دامی
حافظ
□ مرغان زیرک چون سعدی و حافظ و عاشقان آنها معلوم است که فریب هر مدعی معرفت و هر صومعهدار عرفانفروش را نمی خورند و خوب می دانند که دکان موعظهٔ او متاعی جز ریا و سالوس و دعوی و پندار ندارد،
گویند روزی موسی علیه السلام در آن حال که شبانیِ شعیب پیغامبر علیه السلام میکرد و هنوز به وی وحی نیامده بود، گوسفندان می چرانید؛ قضا را میشی از رمه جدا افتاد. موسی خواست که او را به رمه باز برد.
میشک برمید و در صحرا افتاد و گوسفندان نمی دید و از بددلی همی رمید، و موسی از پس او همی دوید تا مقدار دو سه فرسنگ؛ چنان که میشک را نیز طاقت نماند و از ماندگی بیفتاد، چنان که بر نمی توانست خاست.
موسی در وی رسید و بر او رحمتش آمد؛ گفت:"ای بیچاره، چرا می گریزی و از که می ترسی؟ ". چون دید که طاقت رفتن ندارد، برداشتش و بر گردن و دوش گرفت تا بَرِ رمه. چون چشم میش بر رمه افتاد، دلش به جای باز آمد، تپیدن گرفت. موسی زود او را از گردن فرو گرفت و به میان رمه اندر شد.
ایزد تعالی ندا کرد به فرشتگان آسمانها، گفت: "دیدید بندهٔ من با آن میش دهن بسته چه خُلق کرد، و بدان رنج که از او بکشید او را نیازرد و بر او ببخشود! به عزّت من که او را برکشَم و کلیم خویش گردانم و پیغامبریش دهم و بدو کتاب فرستم، چنان که تا جهان باشد از او گویند". پس این همه کرامات او را به ارزانی داشت.
گناه آن کاری نیست که انجام می دهی
بلکه بیشتر آن کاری است که ناکرده می گذاری
و این است که در پایان روز، هنگام غروب،
قلب تو را به درد می آورد.