مولانا به مصداق آیه "استعینوا بالصبر و الصلوة" با استفاده از مضامین آیات اول سورهٔ "والعادیات" ماه صیام را به عنوان لشگر جرّار و چابک و نیرومندی معرفی کرده که بر نفس و لشکریان او حمله می آورد.
آمد شهر صیام سنجق سلطان رسید
دست بدار از طعام مائدهٔ جان رسید
جان ز قطعیت برست دست طبیعت ببست
طبیعت با کمال اقتدار و بی هیچ پرده پوشی و شرمگینی هزاران هزار پدیده را عرضه می کند و چنان گستاخ و بی هراس و بی خیال آن را به نمایش می گذارد که گویی چیزی برتر از آن نیست و این بدان علت است که تمامی طبیعت زیباست و کسی در عرضه زیبایی نگرانی و شرم و اضطراب ندارد و هنرمندان در منتهای کمال هنر خویش در پی آنند که آن بی خیالی و گستاخی طبیعت را در هنر خود نشان دهند و یکی از نشانهای هنرمند برتر همین است که بی هراس و تردید عناصر هنرش را در کنار هم می گذارد و هیچ آثار خجلت و اضطراب و پنهان کاری در اثرش به چشم نمی خورد.
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
حافظ
ز کوی یار می آید نسیمِ بادِ نوروزی
ازین باد ار مدد خواهی چراغِ دل برافروزی
حافظ
□ این بهار دلفریب و این نسیم جانبخش نوروزی قاصدی است که از کوی یار می آید و خبر از زندگی جاودان و جهان بی پایان می دهد، چنان که مولانا در غزلی چون غزال آورده است:
اوست خدایی که بادها را به بشارت باران می فرستد تا چون بار سنگین ابرهای بارنده را به دوش کشند ما آن را به شهر مرده ای هدایت کنیم و آبی از آن نازل گردانیم و ثمرات و میوه های گوناگون از آن به بار آوریم همانا که مردگان را نیز به همین صورت از خاک برانگیزیم باشد که به هوش آیید و متذکر شوید.(اعراف: ۵۷)
اگر نسیم نوروزی می تواند دشت و صحرای مرده ای را از حیات و جنبش و شادی آکنده سازد چه جای نگرانی است که همان فرستندهٔ باد به صدای صور اسرافیل که آن نیز نسیم دیگر است همهٔ آدمیان را زنده کند تا سر از خاک برآورند و عالم دیگری را مشاهده کنند، همچون لوبیای سحرآمیزی که سر از خاک بیرون می کند و چشمش به عجایب و شگفتی هایی می افتد که به خواب ندیده است. داستان لوبیای سحرآمیز که در افسانه ها آمده به حقیقت قصهٔ همهٔ دانه های مدفون در زیر زمین است.
برگرفته از کتاب "در صحبت قرآن"
نیک می دانم که این بیشه از کیست.
گرچه کلبه اش در دهکده است؛
مرا نمی بیند که ایستاده ام
تا بنگرم که چگونه بیشه هایش از برف آکنده می شود
مقصود از ذکر خداوند بر زبان آوردن کلماتی و نامها و اوصافی از خداوند نیست چنانکه خداوند نیز وقتی ذکر ما می کند چنین نیست که نام ما را به کرّات بر زبان آورد.
یاد کردن ما باید نشان عشق و آرزوی دیدار و شوق به حضور و اشتغال به اوامر و نواهی معشوق باشد و ذکر خداوند از ما این است که ما را مشمول رحمت و نعمت خود قرار می دهد و اگر شایسته تر باشیم به حضور خود می پذیرد.
برگرفته از کتاب " در صحبت قرآن "
به قلم حسین الهی قمشه ای
ناصرخسرو تا چهل سالگی به عشرت و باده نوشی های بی مایه در شغل های دیوانی بی پایه گذراند تا شبی فیض الهی چون یکی از فرشتگانِ شبِ قدر بر او نازل شد و او را از خواب غفلت بیدار کرد.
ناصر این واقعۀ فرخنده را در سفرنامۀ خویش که در شمار سفرنامه های گزیدۀ جهان است چنین حکایت کرده است:
شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفتی: " چند خواهی خوردن از این شراب که خِرَد از مردم زایل کند؟ اگر به هوش باشی، بهتر ."
من جواب گفتم که: " حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوهِ دنیا کم کند."