گزیده ها


«به دختران جوان»

اکنون که تو را فرصت هست
تا توانی گل و ریحان و یاسمن برچین
که زمان، این پیر کهنسال، همچنان با شتاب در پرواز است

«گوساله سالاری»

چون سامری مباش که زر داد و از خری
موسی نهاد و از پی گوساله می رود
حافظ
اگر بگوییم که خدای حاکم بر اکثریت عالم در طول تاریخ تا به امروز نیز همان گوسالۀ سامری است سخنی به گزاف نخواهد بود زیرا خدای یا ارباب هر کس همان است که به خاطر او به عشق سودای او کار می کند و اکثریت مردم را سودایی جز درهم و دینار نیست و به خاطر اوست که جنگ ها می کنند و جانها می ستانند، دامها می گسترند و آدمها را شکار می کنند.


«تجربه کهنسالی»

آن هنگام که پای در کهنسالی نهادی
و گیسوانت به رنگ خاکستری میل کرد
و چشمهایت از خواب زندگی سنگین شد


«سکوت»

من سکوت اختران آسمان دانم که چیست
من سکوت عمق بحر بیکران دانم که چیست
من سکوت دختر محجوب پر احساس را

 «هیچ زورقی چون کتاب نیست»

هیچ زورقی چون کتاب نیست
که آدمی را به سرزمین های دوردست سوق دهد
و نه هیچ سمند چابک و چالاک تواند
که چون ابیات پر جست و خیز شعر

«باور عشق»

باور دارم اگر بمیرم
و تو بر لبهای بی جان من بوسه دهی
آن دو گوی مدور
که اینک سرد و خاموش و بی اعتنا، به دنیا و مافیها

«نور در تاریکی»

من پیر و ناتوان و نابینا هستم
و مردم مرا به یکدیگر نشان می دهند
که خشم و قهر خدا بر این مرد فرو آمده است
اما من، هرچند همنوعانم مرا آزار کرده اند و ترک گفته اند