گزیده ها

«آواز جدایی»

ای یار من ای نگار جانی
چون بگذرم از جهان فانی
زنهار که نغمه های غمگین
در روز وداع من مخوانی

«عشق آدم و حوّا»

حکایت کرده اند که صبح روز هبوط، آدم نزد پروردگار آمد و گریه ای کرد از عشق، به طراوت باران بهمنی و گفت « ای معبود و معشوق یکتای من، اکنون که ما را به تبعیدگاه نامعلومی می فرستی، گیرم که من در همه سختیهای ناشناخته در عالم آب و گل شکیبا باشم، با من بگو که آخر فراق تو را چگونه تحمل توانم کرد؟ »
خدواند آهسته در گوش آدم گفت: «من خود با تو می آیم»
آدم پرسید: « این چگونه باشد؟ »

«راز آسمانها»

آسمانها نمی توانند رازشان را نگه دارند
آنها راز را به تپه می گویند و تپه ها به باغها و باغها به نرگسها
و آنگاه پرنده ای که از آن حوالی گذر می کند، همه چیز را آهسته می شنود
و من با خود می گویم اگر این مرغک را رشوه ای بدهم

«راز موسیقی»

اینشتین، فیزیکدان و ریاضی دان معروف، می گفت « زیباترین تجربه ای که در جهان می توان داشت تجربه چیزهای اسرار آمیز است.» در این صورت چرا بسیاری از ما سعی برآن دارند که زیبایی موسیقی را شرح و تفسیر گویند و آن را از اسرارآمیز بودن بیرون آورند؟
لئونارد بِرنشتاین

"The Mystery of Music"

«ساحل دُوِر»

ای عشق،
بیا تا من و تو باهم راست ویکدل باشیم،
زیرا جهانی که، چون رویا، در پیش روی ما رخ می نماید
با هزاران اطوار زیبا و اینهمه تازگی و خرّمی،

«امر به معروف»

همه امر به معروف ها در این خلاصه می شودکه به دایره زیبایی درآیید که یوسفستان اینجاست و همه نهی از منکرها در این فشرده می شود که پای از این دایره بیرون ننهید که گرفتار غول بیابان و همنشین دیوان و ددان خواهید شد.
بیرون این دایره، همه جهل و ظلمت است ، همه زشتی و ناموزونی است و غیرت آن معشوق طناز اجازه نمی دهد که شما اگر دعوی عشق می کنید، در بیرون دایره با اکوان دیو و کافور مردمخوار وعده دیدار بگذارید:
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد

«پرستش مغان»

ای مزدا، نیایش ما را بشنو
ای که در هستی ابدی زیست می کنی
ای که در شادی آسمانی زیست می کنی
ما را از دروغ پاک گردان