«آرامش»
با دلی مشتاق و اراده ای چون آتش
به جنگ برخاستم تا قلعۀ آرزو را بگشایم
و با خویش گفتم که «بی گمان آرامش از آن من خواهد بود.»
امّا در این نبردِ ملامت بار، زندگی تلخ شد.
زندگی تلخ شد و روحم خسته و غرورم آزرده،
فریاد به آسمان برآوردم که
«آخر ای خدا، مرا آرامش بخش وگرنه هلاک خواهم شد»،
امّا از ستارگان گنگ و ناشنوا برق پاسخی ندرخشید.
سرانجام، شکسته و نومید، سر فرود آوردم،
خود را فراموش کردم و گفتم:
«بگذار هرچه مشیّت اوست جاری شود»
و همان دم بر چشمۀ آرامش فرود آمدم.
"هنری ون دایک"
"Peace"
With eager heart and will on fire,
I strove to win my great desire.
"Peace shall be mine," I said; but life
Grew bitter in the weary strife.
My soul was weary, and my pride
Was wounded deep; to Heaven I cried,
"God grant me peace or I must die;"
The dumb stars glittered no reply.
Broken at last, I bowed my head,
Forgetting all myself, and said,
"Whatever comes, His will be done;"
And in that moment peace was won.
"Henry van Dyke"
برگرفته از کتاب "آن خردمند دیگر"
ترجمۀ حسین الهی قمشه ای