شب معراج از زمان و مكان بيرون است و هر كه به نور باده توحيد از ظلمت نفس كافر كيش خلاص يابد فرشتگان مقرب بر وي فرود آيند و او را بر براق برق سير عشق نشاننند و در يك نفس از صدف كون و مكان بيرون برند و آن گوهر يكتا و شاهد زيباي عالم را كه جمله كائنات در طلبش سرگردانند با وي نشان دهند و او را شرابي نوشانند كه جامش روي يار و پياله اش چشم مست باده خوار است و بدين ديدار چنان مست و حيران شود كه تا صبح قيامت به هوش نيايد.
(مقالات-ص 57)
21
ديدار شب قدر به يك تعبير شهود حضرت حق است و آن هنگامي دست مي دهد كه عارف ديده را از كدورت نفس شستشو كند.
(مقالات-ص 58)
22
شب قدر به حقيقت ديدار آدمي با گوهر اصيل ذات خويش است كه همان نفخه الهي است و با شناخت او به شناخت حق توان رسيد.
(مقالات-ص 60)
23
فكر چنانكه اصحاب منطق گفته اند از مقوله حركت است الا آنكه منطقيان گويند فكر حركتي است از مبادي و مقدمات معلوم به سوي مراد و مقصود كه آن بر جوينده مجهول است و نزد عارفان حركتي است از باطل به سوي حق ، از جزء به سوي كل ، از كثرت به وحدت ، از نمود به بود ، از عالم رفت و آمد به عالم ثبات و از حدوث به قدم.
(مقالات-ص 74)
24
عرفان به يك نظر حركتي است از جزء كه موجوداتند به سوي كل كه حقيقت هستي و ذات احديت است و به تعبير ديگر عارف از عشق به جزء آغاز مي كند و به تدريج به عشق كل مي رسد بي آنكه عشق جزء را از دست بدهد زيرا كل را در جزء مي بيند.
(مقالات-ص 75)
25
انديشه كردن در ذات حق باطل است نه بدان خاطر كه فكر ما كوتاه است و موضوع فكرت بلند بلكه چون خداوند فرمود : ما از رگ گردن به او نزديكتريم. هر چه در او انديشه كنند از او دورتر مي شوند زيرا انديشه كردن يافتن واسطه اي است كه انديش گر را به مراد نزديكتر كند و اينجا چون نهايت نزديكي حاصل است هر واسطه و دليلي كه ذهن بياورد خود مايه دوري از محبوب و حجاب روي او مي شود.
(مقالات-ص 75)
26
مستي نزد عارفان همان آگاهي حباب از ذات آب و محو كردن شان حبابي خويش در كليت درياست.
(مقالات-ص 77)
27
كمر بستن سرو از آن جهت است كه روزها سايه خود را بر گل و ريحان مي اندازد تا از آفتاب تند در امان باشند و شبها با گذار نسيم از شاخ و برگهايش براي گلها قصه مي گويد تا به خواب روند و شايد آزادگي سرو در همين خدمت است .
(مقالات-ص 78)
28
انسان در معراج به سوي واحد بايد از معدن و نبات و حيوان و ديو و شيطان و فرشتگان و كروبيان بگذرد و اگر در منزلي بايستد ، آفرينش را از دريچه همان منزل بيند و از همان سخن گويد كه با نگاه واقفان در منازل ديگر متفاوت است.
(مقالات-ص 80)
29
وصال سالك غيبت او از خويشتن است كه در زبان شعر از آن به مستي تعبير كرده اند و اين مستي يا غيبت را شرط وصال بلكه عين وصل دانسته اند .
(مقالات-ص 81)
30