ديوانگان همان عاقلانند كه به بوي سنبل زلف معشوق عقل خاكي مست را رها كرده در دايره عشق سرگردان شده اند.
(مقالات-ص 131)
41
هر كجا خبر داشتن مورد طعن و طرد است با خبري از خويش و گرفتاري نفس مقصود است و هر كجا بي خبري مورد ستايش است مقصود بي خبري از خويش و اشتغال به خبر معشوق و فراموشي ياد خود در ياد او است.
(مقالات-ص 133)
42
نفس و عشق كثرت و وحدت يا پريشاني و جمعيت است از آنكه نفس چون دل در گرو خويش دارد هم از درون پريشان و پراكنده است و هم با عالم بيرون پيوسته در جنگ و جدال است.
(مقالات-ص 133)
43
تفرقه دروني نفس از آنست كه هر دم مطلوب خود را در چيز ديگر مي بيند و به هزار چيز دل مي بندد و چون مطلوب او همه از عالم كون و فساد و در معرض فنا و زوالست در اضطراب دايم است و به هيچ روي او را جمعيت خاطر دست نمي دهد.
(مقالات-ص 133)
44
خاصيت عشق آنست كه همه غمها و اضطراب متكثر عالم را در غم يگانه خويش غرق مي كند و آن غم چون نقاب بر مي دارد خود عين شادي و طربست و نقاب او تنها شحنه دور باش براي غمهاي وهمي و خياليست.
(مقالات-ص 133)
45
اسباب دل خرّم خود مايه تفرقه است زيرا آن اسباب بحقيقت سراب دل خرّم است و چون بدست مي آيد خود هيچ نيست.
(مقالات-ص 133)
46
اگر گاهي از عشق نيز به پريشاني تعبير شده است مقصود همان حال شيفتگي و حيراني است كه عين جمعيّت است و اين پريشاني موهبتي است كه تنها به مجموعان عالم مي بخشند.
(مقالات-ص 134)
47
اغراض نفساني بزرگترين حجاب حقيقت است .
(مقالات-ص 145)
48
اشتغال به كار هنر ذكر و ثناي حضرت حق است و زهي ذكر كه از زبان بگذرد و به دست آيد و گوشه اي از جمال مذكور را بر پرده اي نقش كند يا در پرده اي بنوازد و چشمها و گوشها را از فراموشي به ذكر آورد.
(مقالات-ص 153)
49
هوشمندان عالم دريافته اند كه ذكر حقيقي اشتغال به اوصاف و اسماء مذكور است .
(مقالات-ص 154)
50