فرازهایی از کلام استاد

فلسفه چيدن بال فرشتگان است. يعني فلسفه با توجيه عقلاني هر پديده جاذبه روحاني و حيات باطني آن را از ميان مي برد و عالم را خشك و بي طراوت و فاقد عقل و شعور و احساس مي كند.

(در قلمرو زرين-ص 52)

81

عشق گناهي است كه آدمي را از همه گناهان پاك مي كند. عاشق يعني آن كه دل در گرو خوبي و زيبايي و حقيقت بسته در معبد عالم نيت كرده است كه در خدمت اين سه فرشته باشد.

(در قلمرو زرين-ص 227)

82

عشق مادر به فرزند خويش مَثَلِ اعلاي عشق آسماني در زمين است. عشقي است كه در برابر همه عالم مي ايستد و به هيچ خطا و گناه از معشوق كه همان فرزند است باز نمي گردد.

(در قلمرو زرين-ص 259)

83

زيبايي ، خواه موسيقي باشد يا شعر يا نقاشي يا طبيعت يا چهره انسان ، آئينه فطرت آدمي است و سّر لذت آدمي از زيبايي همين است كه تناسبات و هارمونيهاي درون خود را در عالم خارج ادراك مي كندو اين مطابقت درون و بيرون مايه لذت است .

(در قلمرو زرين-ص 266)

84

ذات اقدس الهي ازلي و ابدي و زوال ناپذير است و چون همه عالم از ذات او نشات مي گرفته ، هر چند تمامي آفرينش و جمله جهان ها و آدميان به ظاهر دستخوش فنا شوند ، باز همگي خود را در آن ذات مي يابند. پس جاي هيچ تشويش و هراس از زير و بم عالم و تغيير و تبديل پيوسته آن نيست ، زيرا وجود ، عدم نخواهد شد و هر چه هست بوده و خواهد بود .

(درقلمرو زرين-ص 300)

85

كساني كه نقطه كمال را در عالم هنر نشان داده اند بيشترين خدمت را به بشريت كرده اند زيرا معني مطلق كه ذات خداوندي است از همان يك چيز كامل در خاطر زنده مي شود. چه سعادتي است آنان را كه موفق به ساختن يك اثر كامل شده اند.

(در قلمرو زرين-ص 309)

86

كلمه عدم گاه در مقابل وجود است كه در اين صورت نيستي محض و نفي هستي است و جايي در جهان هستي ندارد. اما در ادبيات عرفاني اغلب مقصود از عدم نفي همه حدود و رسوم و تعينات و ماهيات است و چون هر ماهيتي حدي و محدوديتي بر وجود مي نهد ، اگر همه حدود را برگيرند آنچه به جاي مي ماند حقيقتي ساري در همه كائنات است.

(در قلمرو زرين-ص 325)

87

ترس از مرگ و ترس از غرق شدن در بحر رحمت الهي ، ترسي موهوم است. زيرا هر آنچه اينجا از دست بدهند در آن بحر خواهند يافت. آن بحر به تعبيري گستره وجود انسان است كه با شكستن كشتي تن آدمي آن را تجربه مي كند .

(در قلمرو زرين-ص 345)

88

اگر ما با دل شاد و چهره گشاده و گلگون نتوانيم به مرادها و مقصودها دست يابيم ، با افسردگي و نوميدي بي گمان به جايي نخواهيم رسيد. پس خوشتر آنكه در هر حال ، اگر مراد و محبوب را با تمام دل طلب كرديم و به مطلوب نرسيديم همچنان دل خوش داريم و چهره خندان كنيم.

(در قلمرو زرين-ص 379)

89

عشق آن است كه آدمي خودش نباشد ، خود را فراموش كند و به ديگري بينديشد و اين رهايي از خويشتن كمترين افسون عشق است.

(در قلمرو زرين-ص 384)

90