گزیده ها

«مور و سلیمان»

مور از سلیمان پرسید: دانی، که چرا خداوند باد را مسخّر تو گردانید.
سلیمان گفت: آری، تا مطیع فرمان و تخت روان من باشد.
مور گفت: نی، چنین نیست، بلکه آن است تا بدانی که تو را از ملک عالم جز باد در دست نیست، " درآید و نپاید و برود. "
عبارات کشف الاسرار

«حکایت در نکوهش غیبت و عیبجویی»

یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مُولعِ زهد و پرهیز. شبی در خدمت پدر رحمه الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مُصحَف عزیز در کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته. پدر را گفتم: از اینان یکی سر برنمی دارد که دوگانه ای بگزارد. چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند. گفت: ای جانِ پدر! تو نیز اگر بخفتی بِه که در پوستین خلق افتی.
نبیند مدّعی جز خویشتن را
که دارد پرده پندار در پیش
گرت چشمِ خدا بینی ببخشند

«غذای آسمانی»

تو را غیر این غذای خواب و خور، غذای دیگر است که:
اَبیتُ عِنْدَ رَبّـِی یُطْعِمُنی وَ یُسْقِیِنی.
درین عالم آن غذا را فراموش کرده ای
و به این مشغول شده ای

«خرقۀ آلوده»

شرمم از خرقۀ آلودۀ خود می آید
که بر او وصله به صد شعبده پیراسته ام
حافظ
ما را شرم می آید که چون آن صوفی مدعی خرقه ای از زهد و پرهیز بر تن کنیم و بر آن خرقه با هزار نیرنگ و شعبده وصله های رنگارنگ و ناهمگون زنیم و خلق را بفریبیم که ما مردان خداییم، ما را با حُسن و ملاحت چه کار؟

«آیینه غیب» 

هیچ فساد و تباهی از آن بیش نباشد که آدمی آیینۀ غیب نمای دل خویش را که هر دم نقش هزار حور و پری در آن آشکار می شود، به زنگار غفلت سیاه و تیره کند؛ یا به رنگ و نقش خاصی محدود گرداند.
آهنی کایینۀ غیبی بُدی
جمله صورت ها در آن مرسل شدی
تیره کردی، زنگ دادی در نهاد

«در نومیدی بسی امید است»

امید از حق نباید بریدن که:
انَّهُ لا یَیْأَسُ مِن رَوْحِ الله.
امید سر راه ایمنی است. اگر در راه نمی روی، باری، سر راه نگه دار. مگو که کژیها کردم. تو راستی را پیش گیر، هیچ کژی نماند. راستی همچون عصای موسی است؛ آن کژیها همچون سحرهاست: چون راستی بیاید، همه را بخورد.
اگر بدی کرده ای، با خود کرده ای؛ جفای تو به وی کجا رسد؟

«در آغوش خیال»

نسیمی کز بن آن کاکل آیو
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالش را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو