زندگی این جهان بلا و آزمونی است برای آدمیان تا روشن شود هر یک در چه مقام قرار دارند. زندگی یک فرصت طلایی است برای رشد و کسب کمالات و فضایل. چه گنج های حکمت و گوهرهای خدمت که می توان در نمایشگاه عالم بدست آورد. جهان شگفتی است که اگر خاری از پایی برآوریم و دل مجروحی را مرهم نهیم و آرزومندی را به کام دل برسانیم چنان است که گویی باغها و بوستانها خریده ایم و با حوران و پریان نشسته ایم:
شنیده ام که بهشت آن کسی تواند یافت
که آرزو برساند به آرزومندی
شهید بلخی
مستور و مست، هر دو، چو از یک قبیله اند
ما دل به عشوۀ که دهیم، اختیار چیست؟
در قبیله آدمیزاد هم مست و هم مستور هست، برخی را به شراب زیبایی شور عشق داده اند و برخی دیگر را به زهد و پرهیز و خلوت و مستوری خوانده اند، برخی چون شاخۀ تاک خوشه های شیرین و مستی بخش می دهند و برخی چون ریشۀ تاک هرچه توانند می گیرند و امساک می کنند، اما این امساکها پیش طلایۀ بخشش هاست الّا آنکه اختیار عارف مقام شاخه است و اختیار زاهد ریشه های گدایی و گرفتن است و چون چنین است ما را چه ملامت است بر یکدیگر به مستوری و مستی، الا آنکه در ساحت تعلیم گویند که گشاده دست باشید و بُخل و امساک نورزید و این تعلیم منافات با درک آن حقایق کلی ندارد که: " هر کسی را بهر کاری ساختند ".
برگرفته از کتاب " در صحبت حافظ "
دوش گفتم بکُند لعلِ لبش چاره من؟
هاتفِ غیب ندا داد که آری بکند
حافظ
این بیت بیان بزرگترین پرسش بشریت از جهان هستی است: آیا ما به همه آرزوهایمان خواهیم رسید؟ آیا رنج فراق و محنت پایان خواهد یافت؟ آیا این گدایان شهر هستی با آن پادشاه یگانه همنشین خواهند شد؟ آیا این چهره های چون زر و آن یار سیم بَر با هم خواهند آمیخت
وقتی انسان متوجه طعام خاکی و نیازهای جسمانی است آمادگی برای دریافت مائده آسمانی ندارد اما وقتی دهان از این لقمه های خاکی بست لقمانی می شود که
از لقمه های افلاکی حکمت نصیب می گیرد و به طور کلی باید گفت حالِ خوشِ روزه یعنی فراغت از نیازهای جسمانی، بهترین زمان دریافت وحی و الهام است.
به خصوص روزه سخن می تواند گوش جان را در شنیدن پیامهای غیبی یاری کند.
برگرفته از کتاب " در صحبت قرآن "
اگر بتوان عذر ناتوانی و ضعف و سستی را پذیرفت
کدام جنایتکار یا قاتل پدر یا زانی با محارم یا کفرگوست
که چنین عذری در پیشگاه خداوند نیاورد؟
زیرا همه شرارتها و بدیها را می توان نوعی از عجز و ناتوانی دانست.
آفتاب معرفت نوری است که از نار عشق می روید
از این روست که تا آدمی عاشق نشود به معرفت حقیقی دست نمی یابد،
آدمیان را نمی شناسد، جهان را به درستی نمی بیند و اسرار آن را درنمی یابد،
زیرا غیر عاشق خودبین است و خودبین چگونه غیر را تواند دید
در منطق الطیر آمده است:
مرغان به راه می افتند و چون به آغاز وادی می رسند
از هیبت آن بیابان، نفیر و فریاد از ایشان به آسمان می رود.
راهی است خاموش و آرام، و خالی از کاروان.