در سرشت آدمی همۀ علمها
در اصل سرشتهاند
که روح او مغیبات را بنماید،
چنانکه آب صافی آنچه در تحت اوست
صحنه نمایش، غاری است نیمه تاریک
با حفرههای آتش در میان.
سه جادوگر اهریمنیِ مکبث وارد میشوند:
جادوگر اول: گربه داغدار سه بار آواز کرد
با نزدیک شدن آن طوفان،
میبینی که هنرها یک یک
از صحنه خارج میشوند.
و اهریمن شب تمامی فضا را
خوشا آنان که سودای ته دیرند
که سر پیوسته در پای ته دیرند
به دل دیرُم تمنّای کسانی
که اندر دل تمنّای ته دیرند
دیدهای آن عنکبوت بیقرار
در خیالی میگذارد روزگار
پیش گیرد وهم دوراندیش را
خانهای سازد به کنجی خویش را
چه بسیار مردمی ستمکار،
که از زشتی ستم خود غافلند
و از عذاب آن فارغ.
تا بناگاه زشتی گناه
اگر كسانى در سوداى
بازگرداندنِ صلح و آشتى
و دوستى و برادرى و آزادى
در جهانند،