"الذِّکرُ خبَرُ الذِّکر " یعنی ذکری که ما از حق می کنیم، نشان آن است که حق ما را یاد کرده است.
از کلمات قصار باباطاهر
مولانا همین نکتۀ باباطاهر را در حکایت زیر آورده است:
آن یکی " الله " میگفتی شبی
در عین گوشه گیری بودم چو چشمِ مستت
واکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل
مضمون این شعر همان است که در رباعی معروف مولانا آمده است:
زاهد بودم ترانه گویم کردی
او آمد، دست مرا گرفت
و نزدیک درختی از گلهای سرخ برد.
راز این کار در دل نگه داشت،
اما یک گل سرخ به من هدیه کرد.
حکیمی پسران را پند همی داد که: جانان پدر، هنر آموزید که ملک و دولت دنیا اعتماد را نشاید و سیم و زر بر محل خطر است، یا دزد به یک بار ببرد، یا خواجه به تفاریق بخورد. اما هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده. وگر هنرمند از دولت بیفتد غم نباشد که هنر در نفس، خود دولت است هر جا که رود قدر بیند و در صدر نشیند و بی هنر لقمه چیند و سختی بیند.
سخت است پس از جاه، تحکم بردن
خو کرده به ناز، جور مردم بردن
وقتی افتاد فتنه ای در شام
اهل ایمان آئینۀ پروردگار خویشند و هر که در ایشان نظر کند؛ هم گوهر ذات خود را می یابد و هم سیمای پروردگار خویش را در آن می بیند و این هر دو خود یکی است؛ زیرا گوهر ذات آدمی همان نَفَس رحمانی و نفحه الهی است که خداوند در آدم دمید و مقام آئینگی، رهایی از تعلقات و نقوش و تصویرهای پراکنده است.
برگرفته از کتاب " در صحبت سعدی "
به قلم حسین الهی قمشه ای
مینیاتور اثر رضا عباسی
ای سلطان جهان و ای پادشاه حُسن
ای که نام های نیکویت ارکان آفرینش را پُر کرده است
ای معروف ترین معروف ها
ای کسی که تمام ذرّات جهان تو را می شناسند
وقتی سایه های شب بر روز پرده می افکند،
بی درنگ ماه داستان شگفتش را از سر می گیرد
و برای زمین، که گوش فرا داشته،
قصه تولدش را تکرار می کند