گزیده ها

«تفرجی در باغ بی خزان»

از اینجا سفری به ترکستان عشق می کنیم
و اگر بوالفضولی گوید:
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کاین ره که تو می روی به ترکستان است،

«باغ عشق»

به باغ عشق رفتم
و دیدم آنچه را که از آن پیش ندیده بودم:
دیدم در میان باغ،
در چمنزاری که تفرجگاه من بود،
«شکوه دنیوی»

«شکوه دنیوی»

شکوه دنیا همچون دایره ای است بر روی آب
که هردم بر پهنای خود می افزاید
و در منتهای وسعت هیچ می شود.
ویلیام شکسپیر – هنری ششم، 1، 2
«سکوت من ترانۀ من است»

«سکوت من ترانۀ من است»

سکوت من خود سرود و ترانه است
و گرسنگی من همان سیری من است
و آب در تشنگی من جریان دارد
و در هوشیاری من مستی هاست

«عرفان در نهاد بشر»

حقیقت این است که عرفان از نهاد بشر برخاسته 
و از خاور و باختر و ترک و تازی و پارسی بیرون است
و پیوسته در عالم، لطیف طبعانی بوده اند
که از مشاهدة کلک خیال انگیز عالم دریافته اند که:

«خورشید معرفت»

این شراب روحانی و روشنی بخش 
که در میخانه های زنجیره ای 
شاعران بزرگ پارسی گو دست به دست می رود
به یک تعبیر همان خورشید معرفت است 

«دو هزار مست»

خبری اگر شنیدی ز جمال و حسن یارم
سرِ مست گفته باشم، من ازین خبر ندارم
یعنی من در سودای آن نیستم که دکانی باز کنم
و مردم را به اوصاف معشوقم سرگرم دارم.