گزیده ها

«مدرسه آدم»

بهانه می آوری که من خود را به کارهای عالی صرف می کنم،
علوم فقه و حکمت و منطق و نجوم و طب و غیره تحصیل می کنم.
آخر، این همه برای توست.
اگر فقه است، برای آن است تا کسی از دست تو نان نرباید 

«پادشاه ممالک خطیم صفحۀ مشق ما، قلمرو ماست»

زهی پادشاهان مُلک هنر که بی هیچ سپاه و لشگر بلندترین قله های زیبایی و حکمت را فتح کردند و شگفت ترین قلعه ها و قصرهای خسروی را به تصرف آوردند و به اعجاز هنر تاج و تخت زرین و افسر دیهیم شهریاری آفریدند.
اگر تاج گوهر نشان بر سر نهادند دست پرورد سودایی بود که در سر داشتند. اگر بر دیهیم زرنشان نشستند، تکیه بر اورنگ ذوق و زیبایی خویش کردند و اگر عشرت و مستی دایم داشتند خود را در آغوش گرفتند و بوسه بردهان خویش زدند و در جهان شور و عربدۀ مستانه به راه انداختند که:
بوسه بده خویش را ای صنمِ سیم تن
ای به ختا، تو مجو خویشتن اندر ختن
«سخن آشنا»

«سخن آشنا»

شاعرانی که به پیوندهای قدسی راه نیافته و خواسته اند به همّتِ سخندانی و هیمنۀ فصاحت و بلاغت و شوق شهرت شاعری و رؤیای نام آوری به حلقۀ دل های مردمان راه یابند چون حلقه بر دروازۀ مقصود بازمانده اند و از ایشان جز صوت و صدایی و کوس و درایی بازنمانده است و هرچند که به غوغا و غلغله و حضور مستمر در محفل این و آن و کتاب فلان و بهمان پنج روزی بر کرسی شاعری بنشینند اما چون به راستی معاملتی با فرشتگان آسمان و زمین ندارند شعرشان از دیوان ها به دل ها نمی آید بلکه به تدریج با فرونشستن جاذبۀ نوآوری های بی مایه از حلقۀ آشنایی خارج می شود.
دگری همین حکایت بکند که من ولیکن
چو معاملت ندارد سخن آشنا نباشد
«سعدی»

«زهد از منظر حافظ»

اغلب مقصودِ حافظ از دین و عقل و علم و زهد و تقوی و نام و ناموس و غیره که بدان طعن می زند، همین هستی و هوشیاری و نفس پرستی است زیرا عامۀ خلق دین و عقل و علم و زهد و تقوی را در خدمت نفس آورده و فرعونِ درونی خود را در حجاب این صورتها پنهان کرده اند و به تعبیر دیگر، دینِ ایشان حجابِ کفر ایشان است.
زهد پیدا کفر پنهان بود چندین روزگار
خرقه از سر برکشیدم اینهمه تزویر را
«ســــــــعدی»
«آتش درون»

«آتش درون»

چگونه ممکن است که آدمی درونش پر از آتش باشد و هیچ احساس نکند؟ فارابی در فصوص الحکمه (جواهرات معرفت) آورده است که
«اگر عضوی از اعضای کسی را به افیون بی حس کنند و بر آتش نهند آن کس دردی و سوزشی احساس نخواهد کرد امّا پس از چندی که تأثیر دارو از میان برخیزد فریادش برخواهد خاست.»

و چنین است که وجدان آدمی به افیون غفلت بی حس می شود، مال یتیم و صغیر را فرو می بلعد و او را هیچ باک نیست،

« صفیر سیمرغ»

اینهمه کارهای شگفت که خداوند کرده است!
چگونه شک کنیم که هر دم ما را می نگرد؟
او خود را در آیینۀ هزار چشمه به ما نشان داده است
و ما همچنان حیران و سرگردان تا چه کنیم و او را کجا جوییم.

«خطاها و فضایل»

قماش زندگی ما را با تار و پود خطا و صواب
و رشته های درهمِ نیک و بد بافته اند.
اگر خطاهایمان ما را به تازیانه ادب نمی کردند،
فضایلمان ما را به غرور و خودبینی می کشاندند