گزیده ها

«عشق – بخش دوم»

... و عشق نوشداروی شفابخش همۀ دردهاست، زیرا همۀ دردها از «خود» و از هوای «دل» ناشی می شود، که متاع تفرقه و مایۀ جنگهاست:
متاع تفرقه در کار ما همین دل بود
خداش خیر دهد هر که این ربود از ما
ناشناس

«عشق - بخش اول»

از مجموعۀ سخنان عاشقان حق چنین بر می آید که عشق چهار آرزوی دیرین بشر یعنی کیمیا، نوشدارو، مهرگیاه و اکسیر جوانی است: کیمیاست، زیرا مس هستی و خودپرستی را به طلای فنا و حق جویی بدل می کند. مقصود از این فنا نفی نقصانها و نیل به کمال مطلق است که حکَما از آن به نفیِ ماهیت و استغراق در بحر هستی تعبیر می کنند:

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی

«خنده»

خنده یکی از اعراض خاص انسان است، بدین معنی که در میان حیوانات تنها انسان است که می خندد و عجیب تر آنکه انسان فقط به انسان می خنددو اگر حیوان یا چیز بی جانی او را به خنده اندازد به علت تشبیهی است که انسان از او به خود و احوالات خود در ذهن می کند.
این عرض خاص مانند سایر اعراض خاص آدمی چون نطق و اعجاب و درک وزن و ضرب آهنگ و غیره از تجلیّات عقل آدمی است و اگر ارسطو انسان را در منطق «حیوان ناطق» خوانده است مقصود همان حیوان صاحب عقل و استدلال است که نطق بارزترین ظهور آن است.
ارسطو خنده را جزئی از تعریف انسان و جزئی از فصل انسان نسبت به سایر حیوانات می داند و آن را عرض خاص خوانده است در مقابل عرض عام مانند حرکت جسمانی که در همۀ حیوانات کم و بیش دیده می شود. ارسطو علت خنده را اعجاب یا در شگفت شدن می داند و می گوید انسان می خندد زیرا متعجب است و این تعجب از ادراک ناهماهنگی و عدم تناسب همراه با شرایط خاص حاصل می شود.

«خوبان و بدان»

«خوبان و بدان»

اینجا قافلۀ خوبان در پیش چشم ما می خرامند، قافله ای که به بهشت می رود و هر که بدان پیوست بی قیامت به بهشت می رسد. اوصاف رهروان این قافله را از آفریدگارشان باید پرسید:
نخست آنکه ایشان را مژدۀ فلاح و رستگاری و پیروزی رسیده است و چقدر مایۀ دلگرمی است که آدمی بداند پیروزی نهایی با خوبی است و بَدان هرچند به ظاهر کرّ و فرّی یابند و به جاه و مقامی رسند اما پیوسته شکست خورده و ناکامند زیرا

نفس آن بدیها که می کنند بزرگترین شکست آنهاست و کدام شکست و مصیبت رسواتر از آن باشد که آدمی پیوسته در صحبت حیوانات درنده ای چون دروغ و دشمنی و خیانت و حرص و غرور و غارت باشد،

«داستان سه نگاه»

نخستین گوهری که از گنجینه غیب آشکار شد عقل بود:
گوهری شریف و والا و دانا و شناسا،
شناسای خیر از شر و زیبایی از زشتی و درست از نادرست
و آن گوهر نخست نگاهی کرد به آفریدگار خویش
«خنده»

«خنده»

بسیاری از کمدی نویسان جهان اوصاف نامعقول و نامطلوب آدمی را در معرض سخره و نیشخند قرار داده اند تا مردم به آنها بخندند و با خنده از آن صفات دور شوند.
کمدی نویسان بزرگ این نگاه را به خوانندگان یا بینندگان نمایش های خود می بخشند که بتوانند به حرص و حسد و تکبّر و ریاکاری و خودنمایی بنگرند و وجه نامعقولیّت و ناهنجاری آن را دریابند و بر آن بخندند و از آن دور شوند.
چنانکه مولیر در نمایشنامۀ خسیس همۀ خسیسان عالم را ریشخند کرده و در معرض خنده و تمسخر قرار داده است و چنانکه اسکار وایلد و برنارد شا مردم را بر انواع کارهای نابخردانه جامعه خندانده اند.

«چاپلوسی»

آنان که پادشاهان را تملق می گویند ایشان را به تباهی می کشانند
زیرا چاپلوسی، مانند دمِ آهنگران، کورة گناه را شعله ور می کند
و آن کس که تملق می شنود، اگر اخگری از گناه باشد،
به نفَسِ گرمِ چاپلوسی، آن اخگر برمی افروزد و آتشی سوزان می شود